گنجور

حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة العشرون - فی السکباج

 

زمان فی اسرته ضیاء

و عیش فی بدایته سرور

حمیدالدین بلخی
 

حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة العشرون - فی السکباج

 

فصبح العیش زانته الدراری

ولیل العمر حلته البدور

حمیدالدین بلخی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۸

 

الطرب ای شکرستان چون دم سرد در سحر

گرم درآی و دم مده باده بیار و غم ببر

چند به خنده های خوش گریه من طلب کنی

گریه شمع می طلب خنده صبح می نگر

عشق تو کم نمی کند یک سر مو ز قصد من

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۹

 

عمر به پای شد ز غم چون که نشد غمم به سر

الحذر از در جهان ای دل خسته الحذر

در بن خانه، همچو در حلقه بگوش غم شدم

از چه ز بس که حادثه بر درم آورد حشر

با دل آفتاب وش خانه نشین چو سایه ام

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲۰

 

ای تو نگار خانگی خانه درآ از این سفر

پسته لعل برگشا تا نشود گران شکر

ساقی روح چون توی کشتی نوح چون توی

تا که تهیست ساغرم خون چه پرست این جگر

طعنه زند مرا ز کین رو صنمی دگر گزین

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲۱

 

گرم درآ و دم مده باده بیار و غم ببر

ای دل و جان هر طرف چشم و چراغ هر سحر

هم طرب سرشته‌ای هم طلب فرشته‌ای

هم عرصات گشته‌ای پر ز نبات و نیشکر

خیز که رسته خیز شد روز نبات ریز شد

[...]

مولانا
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸۳

 

ای به تپیدن از تو دل، هوش که می بری مبر

وی به خرابی از تو جان، باده که می خوری مخور

خوردن غم ز دل بود، چند به خلق غم دهی

گر غرض اینست، از کسان دل که همی بری مبر

کبک روانی و رهت هست درون سینه ها

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۳۳

 

قامت همچو سرو او گشت به غیر جلوه گر

در ره او چو نقش پا خاک همی کنم به سر

سوی من آن نگار را کس نشدست راهبر

جذب محبتم کشد نیست بهانه دگر

سیدای نسفی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۵۸

 

سعی نفس‌ کفیل ‌توست زحمت جستجو مبر

ربشه دواندنش بس‌ست پای رسیدن ثمر

درخط مرکز وفا ننگ بلند و پست نیست

سر به طواف پا بریم‌ گر نرسد قدم به سر

داغ فسون هستی‌ام معنی دل ز ما مپرس

[...]

بیدل دهلوی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۵۰

 

خون حواشی و حشم خاک موالی و حشر

ریخت به خاک تن به تن رفت بباد سر به سر

میر مصاف نینوا با لب خشک و چشم تر

بست به نفس محترم ساز جهاد را کمر

یغمای جندقی
 

صامت بروجردی » کتاب التضمین و المصائب » شمارهٔ ۵ - و برای او همچنین

 

رفتی و بستی از من ای تازه جوان دگر نظر

بود سیاه روز من بعد تو شد سیاه‌تر

پس چه کنم ز داغ تو گر نکنم سیه بسیر

چون روم از جهان بدر خام غم تو در جگر

صامت بروجردی
 

صامت بروجردی » کتاب التضمین و المصائب » شمارهٔ ۵ - و برای او همچنین

 

گفت عروس بینوا با لب خشک و چشم تر

چندم از این سخن زنی تیر فراق بر جگر

سوختن و نمی‌کند بر دلت آه من اثر

خوی تو نیست در ملک خلق تو نیست در بشر

صامت بروجردی
 
 
sunny dark_mode