گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۸

 

چشم تو ناز می‌کند ناز جهان تو را رسد

حسن و نمک تو را بود ناز دگر که را رسد

چشم تو ناز می‌کند لعل تو داد می‌دهد

کشتن و حشر بندگان لاجرم از خدا رسد

چشم کشید خنجری لعل نمود شکری

[...]

مولانا
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۴

 

نوبت پاس وصل تو بو که شبی به ما رسد

سلطنتی چنان عجب گر به چنین گدا رسد

ما ننشسته یک نفس باهم و شهر پر سخن

قصه ماجرای من تا پس از این کجا رسد

کار به جان رسید و تو هیچ به ما نمی رسی

[...]

حکیم نزاری
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۶

 

تا ز نسیم رحتمش رایحه‌ای به ما رسد

بر سر راه آرزو منتظریم تا رسد

گر کششی نباشد از جاذبهٔ عنایتش

در طلب وصال او کوشش ما کجا رسد

اهل سلوک سر به سر طالب گنج وحدت اند

[...]

خیالی بخارایی
 
 
sunny dark_mode