گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۶۶

 

ای که به لطف و دلبری از دو جهان زیاده‌ای

ای که چو آفتاب و مه دست کرم گشاده‌ای

صبح که آفتاب خود سر نزده‌ست از زمین

جام جهان نمای را بر کف جان نهاده‌ای

مهدی و مهتدی توی رحمت ایزدی توی

[...]

مولانا
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۹

 

گرچه بر اسب سلطنت شاهی و شاهزاده‌ای

تا به بساط عاشقی رخ ننهی پیاده‌ای

منع هوای دل مکن ای گل بوستان مرا

زآن که تو هم در این هوا عمر به باد داده‌ای

بیش مگو به مردمان راز من ای سرشک خون

[...]

خیالی بخارایی
 
 
sunny dark_mode