گنجور

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۸۳ - در مدح بهرامشاه

 

گرد رخت صف زده لشکر دیو و پری

ملک سلیمان تراست گم مکن انگشتری

پردهٔ خوبی بساز امشب و بیرون خرام

زهرهٔ زهره بسوز زان رخ چون مشتری

از پی موی تو شد بر سر کوی خرد

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۳ - در مدح خواجه حکیم حسن اسعد غزنوی

 

حافظ چون خاطری صافی چون جوهری

ساکن چون کوه و کان روشن چون آذری

سنایی
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۱۵

 

جان و جهان می‌روی جان و جهان می‌بری

کان شکر می‌کشی با شکران می‌خوری

ای رخ تو چون قمر تک مرو آهسته تر

تا نخلد شاخ گل سینه نیلوفری

چهره چون آفتاب می‌بری از ما شتاب

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۱۸

 

ای تو ز خوبی خویش آینه را مشتری

سوخته باد آینه تا تو در او ننگری

جان من از بحر عشق آب چو آتش بخورد

در قدح جان من آب کند آذری

خار شد این جان و دل در حسد آینه

[...]

مولانا
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲۱

 

ای شده مشغولِ خویش هیچ گمان می بری

کاین همه سرگشتگیت هست ز تن پروری

چند پرستی وجود در عدمِ انتظار

میل مکن با وجود تا ز عدم بگذری

تو ز خریِ خودی تابعِ فرمانِ نفس

[...]

حکیم نزاری
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۶۸

 

گر چه سعادت بسی ست در فلک مشتری

دزد حوادث هم است از پی انگشتری

عقل حوادث نپخت در پس نه پرده، زآنک

رخنه بال من است در فلک چنبری

راست روی پیشه کن همچو سحاب سپهر

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۸۶

 

در نظر هر که داد عشق تواش سروری

ملک سلیمان بود حلقه انگشتری

چون به چمن بگذرد شعله رعنای تو

سرو به بر می کند جامه خاکستری

در نظر اهل دید خار کند گلشنی

[...]

صائب تبریزی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۴ - وله

 

کم جو فرعون‌وَش مرتبهٔ برتری

بنده مکن خلق را به طُرّهٔ عنبری

شه نپسندد به ملک این همه حیلتگری

مگو که چشمم زند ره به شه از ساحری

جیحون یزدی
 

صامت بروجردی » اشعار مصیبت » شمارهٔ ۱۹ - در مدح حضرت امام حسن عسکری(ع)

 

ماه قریشی نژاد شاه لقب عسکری

نتیجه فاطمی ذخیره حیدری

راغی مرغای شرع داعی دین پروری

حارث حکم اله وارث پیغمبری

صامت بروجردی
 

صامت بروجردی » اشعار مصیبت » شمارهٔ ۲۱ - توجه امام(ع) به سوی کربلا

 

سری که بودش مدام به سروران سروری

نمود خولی به نی ز خصلت کافری

به خاک مطبخ نهاد رخ مه خاوری

نمود سرآت ذات ز جهل خاکستری

صامت بروجردی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » مسمطات » در منقبت و مدح حضرت خاتم النبیین و سید المرسلین صلی الله علیه و آله و سلم

 

کثرت اگر چیره شد چیره شود کافری

جان که بتوحید زاد گردد از ایمان بری

از جم دل دیو جهل دزدد انگشتری

مذهب جعفر شود دستخوش پادری

صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » مسمطات » در مدح رکن الدوله والی خراسان

 

هست بر اندام روز تا سلب عنصری

تا فکند شب بدوش جامه نیلوفری

تا که بود برقرار این فلک اخضری

لاله کند تا بسر مقنعه آذری

صفای اصفهانی
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۰ - ماده تاریخ تجدید یکی از بناهای شهر قم

 

ای فلک لاجورد گر بزمین بنگری

تن بتواضع دهی سر بسجود آوری

چرخی بینی بخاک مطلع جانهای پاک

گشته در آن تابناک مهر و مه و مشتری

روضه فردوس را نیست بر او افتخار

[...]

ادیب الممالک
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۱۴ - در تهنیت عید مولود حضرت مولی الموالی علی علیه‌السلام

 

چون زحلش بر در است خاک نشین مشتری

مریخش در رکاب همی کند لشگری

بشمس مر زهره را توان دهد برتری

عطاردش چون مه است در خط فرمانبری

صغیر اصفهانی
 
 
sunny dark_mode