گنجور

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۱

 

هر که دلارام دید از دلش آرام رفت

چشم ندارد خلاص هر که در این دام رفت

یاد تو می‌رفت و ما عاشق و بیدل بدیم

پرده برانداختی کار به اتمام رفت

ماه نتابد به روز چیست که در خانه تافت

[...]

سعدی
 

محیط قمی » هفت شهر عشق » شمارهٔ ۲۶ - ایضاً در مدح شاه اولیاء ارواح العالمین له الفدا

 

بی تو نباشد عجب، گر زدل آرام رفت

می رود آرام دل، چون که دل آرام رفت

از رخ و زلف تو بود، گر زدل آرام رفت

بی رخ و زلفت زدل طاقت و آرام رفت

سعی نمودم بسی، در طلب تو ولی

[...]

محیط قمی
 
 
sunny dark_mode