گنجور

 
۱
۲
 

سعدی » گلستان » دیباچه

 

بنده همان به که ز تقصیرِ خویش

عُذر به درگاهِ خدای آورد

وَر نه سِزاوار خداوندی‌اش

کس نتواند که به جای آورد

۲ بیت
سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱

 

وقتِ ضرورت چو نَمانَد گریز

دست بگیرَد سَرِ شَمشیرِ تیز

۱ بیت
سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۲۰

 

آتشِ سوزان نکند با سپند

آنچه کند دودِ دلِ دردمند

۱ بیت
سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۳۶

 

عمرِ گرانمایه در این صرف شد

تا چه خورم صَیْف و چه پوشم شِتا

ای شکم خیره به تائی بساز

تا نکنی پشت به خدمت دو تا

۲ بیت
سعدی
 

سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۱۱

 

فهمِ سخن چون نکند مُستمِع

قوّتِ طبع از متکلّم مجوی

فُسْحَتِ میدانِ ارادت بیار

تا بزند مردِ سخنگوی، گوی

۲ بیت
سعدی
 

سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۳۶

 

کوفته بر سفرهٔ من گو مباش

گُرْسِنه را نانِ تهی کوفته است

۱ بیت
سعدی
 

سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۷

 

معده چو کج گشت و شکم‌درد خاست

سود ندارد همه اسباب، راست

۱ بیت
سعدی
 

سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایتِ شمارهٔ ۱۴

 

بنده چو جاه آمد و سیم و زرش

سیلی خواهد به ضرورت سَرَش

آن نشنیدی که فلاطون چه گفت

مور همان به که نباشد پَرَش؟

۲ بیت
سعدی
 

سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایتِ شمارهٔ ۱۴

 

مٰاذا اَخاضَکَ یا مَغْرُورُ فِی الْخَطَرِ

حَتّیٰ هَلَکْتَ فَلَیْتَ النَّمْلَ لَمْ یَطِرِ

۱ بیت
سعدی
 

سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۶

 

دست دراز از پیِ یک حبّه سیم

به که بِبُرَّند به دانگی و نیم

۱ بیت
سعدی
 

سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۷

 

گر به غریبی روَد از شهرِ خویش

سختی و محنت نبَرَد پینه‌دوز

ور به خرابی فتَد از مملکت

گُرسَنه خفتَد مَلِکِ نیمروز

۲ بیت
سعدی
 

سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۷

 

پشّه چو پُر شد، بزند پیل را

با همه تندی و صلابت که اوست

مورچگان را چو بوَد اتّفاق

شیرِ ژیان را بدرانند پوست

۲ بیت
سعدی
 

سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۸

 

هر که را بر سِماط بنشَستی

واجب آمد، به خدمتش برخاست

گوش تواند که همه عمر وی

نشنوَد آوازِ دف و چنگ و نی

دیده شکیبد ز تماشایِ باغ

[...]

۶ بیت
سعدی
 

سعدی » گلستان » باب پنجم در عشق و جوانی » حکایت شمارهٔ ۵

 

چشمِ بداندیش که برکنده باد

عیب نماید، هنرش در نظر

ور هنری داری و هفتاد عیب

دوست نبیند به جز آن یک هنر

۲ بیت
سعدی
 

سعدی » گلستان » باب پنجم در عشق و جوانی » حکایت شمارهٔ ۱۰

 

تازه بهارا، وَرَقت زرد شد

دیگ منه، کآتشِ ما سرد شد

چند خرامیّ و تکبّر کنی؟

دولتِ پارینه تصوّر کنی

پیشِ کسی رو که طلبکارِ توست

[...]

۳ بیت
سعدی
 

سعدی » گلستان » باب پنجم در عشق و جوانی » حکایت شمارهٔ ۱۷

 

طبع تو را تا هوس نحو کرد

صورت صبر از دل ما محو کرد

ای دل عشاق به دام تو صید

ما به تو مشغول و تو با عمرو و زید؟

۲ بیت
سعدی
 

سعدی » گلستان » باب پنجم در عشق و جوانی » حکایت شمارهٔ ۱۸

 

آن که قرارش نگرفتی و خواب

تا گل و نسرین نفشاندی نخست

گردش گیتی گل رویش بریخت

خاربنان بر سر خاکش برست

۲ بیت
سعدی
 

سعدی » گلستان » باب ششم در ضعف و پیری » حکایت شمارهٔ ۲

 

با تو مرا سوختن اندر عذاب

به که شدن با دگری در بهشت

بوی پیاز از دهن خوبروی

نغزتر آید که گل از دست زشت

۲ بیت
سعدی
 

سعدی » گلستان » باب ششم در ضعف و پیری » حکایت شمارهٔ ۵

 

دور جوانی بشد از دست من

آه و دریغ آن زمن دل فروز

قوت سرپنجه شیری گذشت

راضی ام اکنون به پنیری چو یوز

پیرزنی موی سیه کرده بود

[...]

۴ بیت
سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هفتم در تأثیر تربیت » حکایت شمارهٔ ۵

 

هر که علم شد به سخا و کرم

بند نشاید که نهد بر درم

نام نکویی چو برون شد به کوی

در نتوانی که ببندی به روی

۲ بیت
سعدی
 
 
۱
۲
 
تعداد کل نتایج: ۲۲