گنجور

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۲

 

من حیران نه آن صیدم که از قید تو بگریزم

به کوشش می‌کشم خود را که بر فتراکت آویزم

مرا هر زخم شمشیرت، نشان دولتی باشد

ندانم عاقبت بر سر چه آرد دولت تیزم؟

پس از من بر سر خاکم، اگر روزی گذار افتد

[...]

سلمان ساوجی
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۹۶

 

مرا در دل همی آمد که با عشقت نیامیزم

ز دست جور تو جانا به صد فرسنگ بگریزم

ولی خیل خیال تو دو اسبه تاختن گیرد

کجا باشد مرا یارا که با هجر تو بستیزم

اگر خفتم من خاکی به خاک عشق در کویت

[...]

جهان ملک خاتون
 

حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۴۱

 

من آن آشفته مستم که آنساعت که برخیزم

ز سوز جان پر آتش قیامتها برانگیزم

خلیل عشق دلدارم ز آتش گلشنی دارم

از آنرو جانب آتش ز صحن روضه بگریزم

بدان ساقی چو پیوستم هزاران توبه بشکستم

[...]

حسین خوارزمی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۹

 

نه صبر آنکه از خاک سر آن کوی برخیزم

نه روی آنکه بنشینم سگش را آبرو ریزم

چنان در مهر آن خورشید خو کردم به تنهایی

که گر دستم دهد از سایه خود نیز بگریزم

هوس دارم که ریزد خون من امروز تا فردا

[...]

جامی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴۸

 

ندارم چاره یی جانا که با لعلت در آمیزم

مگر آن کز سر جان چون خط سبز تو برخیزم

پی نظاره تا باری سر از روزن برون آری

چه در پایت کشم گر هم بدامانت در آویزم

از آن تنگ شکر لعلت نبخشد ذره یی هرگز

[...]

اهلی شیرازی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۵

 

مرا آن به که خون خود به خاک کوی او ریزم

غباری گردم و در دامن زلفش درآویزم

به فکر آستانش هر نفس از جای برخیزم

چه سازم در سلامتخانه تسلیم نگریزم

سیدای نسفی
 
 
sunny dark_mode