گنجور

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲

 

ز زلفت زنده می‌دارد صبا انفاس عیسی را

ز رویت می‌کند روشن خیالت چشم موسی را

سحرگه عزم بستان کن صبوحی در گلستان کن

به بلبل می‌برد از گل صبا صد گونه بشری را

کسی با شوق روحانی نخواهد ذوق جسمانی

[...]

عطار
 

مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » یازدهم

 

بیا ای موسیی کز کف عصا سازی تو افعی را

به فرعونان خود بنما کرامت‌های موسی را

به یکدم ای بهار جان، کنی سرسبز عالم را

ببخشی میوهٔ معنی درخت خشک دعوی را

بده هر میوه را بویی، روان کن هر طرف جویی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » یازدهم

 

به پیش مفتی اول برید این هفت فتوی را

ز ترجیع چنین شعری که سوزد نور شعری را

مولانا
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵

 

اگر حُسن تو بگشاید، نقاب از چهره دعوی را

به گِل رضوان بر انداید، درِ فردوس اعلی را

وگر سروِ سر افرازت، ز جنّت، سایه بردارد

دگر برگ سر افرازی، نباشد شاخ طوبی را

بهار عالم حُسنت، جهان را تازه می‌دارد

[...]

سلمان ساوجی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷

 

زهی با صورت خوبت تعلق اهل معنی را

ز نقش روی تو زینت نگارستان دنیی را

درین ویرانه قالب ندارد جانم آرامی

که دل بردی بدان صورت سراسر اهل معنی را

مرا روی تو محبوبست همچون مال قارون را

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸

 

فرامش کرد جان تو تماشاگاه اعلی را

که خاکش دام دل باشد نگارستان دنیی را

منه رخت اندرین ویران که در خلد برین رضوان

بشارت می دهد هردم بتو فردوس اعلی را

بخارستان دنیا در مکن با هر خس آمیزش

[...]

سیف فرغانی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۴

 

بهشت و حور، بی وصلت، حرام است اهل معنی را

کزان وصل تو مقصود است مشتاق تجلی را

قیامت گر بیندازی ز قامت سایه طوبی

به زیر سایه بنشانند اهل روضه، طوبی را

جمالت گرنه در جنت نماید جلوه ای هر دم

[...]

نسیمی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶

 

برابر طور عشق ای دل ببین نور تجلی را

که تا بیخود شوی از خود بدانی طور و موسی را

مرا دعوت مکن واعظ بحوران از قصور خود

که ما دیدار میخواهیم نه دنیا(و) نه عقبی را

ترا گردیده مجنون نباشد کی توانی دید

[...]

اسیری لاهیجی
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲

 

بدل کردم به مستی عاقبت زهد ریایی را

رسانیدم به آب از یمن می بنیاد تقوی را

ز سینه این دل بی‌معرفت را می‌کنم بیرون

چرا بیهوده گیرم در بغل مینای خالی را

تعلق نیست با جان گر نیفشانده به پای او

[...]

کلیم
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۳

 

صفای ساعدت نیلی شمارد دست موسی را

بناگوش تو سازد تازه ایمان تجلی را

به اندک نسبتی عاشق تسلی می شود، ور نه

به آهو نسبت دوری است چشم شوخ لیلی را

توجه بیشتر از عاشقان با بوالهوس دارد

[...]

صائب تبریزی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷

 

چه دردسر دهم دیوانگی با سخت‌جانی را

غرورش طعن الفت می‌زند شیرین و لیلی را

لباس عاریت را اختیار از دیگران باشد

ز منصب‌های گوناگون چه حاصل اهل دنیی را

ز عکس شبنمی طوفان بحر آتشی بیند

[...]

اسیر شهرستانی
 

حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۵۰

 

بلای جان، زبان تلخ باشد، اهل دعوی را

به کشتن می دهد زهری که در کام است افعی را

خیالِ قامت او را، به خاطر نقش می بستم

در آن روزی که فرق از هم نمی کردم الف بی را

حزین لاهیجی
 

خالد نقشبندی » غزلیات » غزل شماره ۵

 

چنان ببریدی آخر رشته‌های آشنایی را

که نتوان داد داد شکوه روز جدایی را

پس از هم‌خانگی چندان بیابان در میان آمد

کبوتر بر نتابد خط شرح بی‌نوایی را

کسی کاو باشد از اهل سعادت چون روا دارد

[...]

خالد نقشبندی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » غزلیات » شمارهٔ ۲۷

 

اگر... من بر چمد آن سرو رعنا را

چمن پیرای مینو پی برد...طوبی را

نخواهم کوته این... غوغا کاش در محشر

بجای رستخیز آرند آن...بالا را

نبرد زلف وخال و خط این... لر ترکان

[...]

یغمای جندقی
 
 
sunny dark_mode