گنجور

وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۹

 

جنونی داشتم زین پیش بازم آن جنون آمد

مرا تا چون برون آرد که پر غوغا درون آمد

که دارد باطل السحری که بر بازوی جان بندم

که جادوی قدیمی بر سر سحر و فسون آمد

ندانم چون شود انجام مجلس کان حریف افکن

[...]

وحشی بافقی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۴۱

 

زدلسوزان مرا بر سر همین داغ جنون آمد

زخونگرمان به بالینم سرشک لاله گون آمد

نگردد جمع با شیرین زبانی فارغ البالی

به تنگ افتاد شکر تا زبند نی برون آمد

مرا چون لاله داغ خشک مغزی نیست امروزی

[...]

صائب تبریزی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۷

 

برون از دیده غواص صد دریای خون آمد

که تا یک گوهر ارزنده از دریا برون آمد

زبس دلهای خونین کرده جا در نافه زلفش

عجب نبود گر از آن موی مشکین بوی خون آمد

مگر زلف نژند تو کمند خاطر من شد

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » نوحه‌ها » شمارهٔ ۱۰

 

ز ما هفتاد تن یک یک برون آمد

که خاک از خون پاکش لاله گون آمد

صفایی جندقی
 
 
sunny dark_mode