گنجور

قطران تبریزی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۷

 

فراق دیدن جانان دل و جانم دژم دارد

دلم پر آب و چین دارد تنم پر تاب و خم دارد

کسی کو گم کند یاری که ده خوبی بهم دارد

سزد گر نالد از دردش ولیکن سود کم دارد

ایا شاهی که تیغ تو زمین را زیر دم دارد

[...]

قطران تبریزی
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۵

 

اگر صد همچو من گردد هلاک او را چه غم دارد

که نی عاشق نمی‌یابد که نی دلخسته کم دارد

مرا گوید چرا چشمت رقیب روی من باشد

بدان در پیش خورشید‌ش همی‌دارم که نم دارد

چو اسماعیل پیش او بنوشم زخم نیش او

[...]

مولانا
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۵

 

به حالم التفات آن ماه‌رو بسیار کم دارد

دل از کم‌التفاتی‌های او بسیار غم دارد

دمی از مهر بیند سوی من آن مه دمی از کین

به سان صبح تیغ التفات او دو دم دارد

چه خوش باغی‌ست عالم پر گل و سوسن چه سود اما

[...]

فضولی
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۵

 

ز مژگان تو لوح سینه ها از خون رقم دارد

رقم سرخ است با چندین سیاهی کاین قلم دارد

به از دل خلوتی خواهم که پنهان سازمت آنجا

که از مژگان تو چون سبحه دلها ره بهم دارد

زبار منت احسان اگر آگه شوی دانی

[...]

کلیم
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » تک‌بیتهای برگزیده » تک‌بیت شمارهٔ ۶۳۲

 

نمی‌گردد به خاطر هیچ کس را فکر برگشتن

چه خاک دلنشین است این که صحرای عدم دارد

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۲۰

 

مرا خرسندی از سامان دنیا محتشم دارد

دل خرسند هر کس دارد از دنیا چه غم دارد؟

نمی گردد به خاطر هیچ کس را فکر برگشتن

چه خاک دلنشین است این که صحرای عدم دارد

سبکسیری که چون تیرش زبان و دل یکی باشد

[...]

صائب تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۴

 

به ابرو الفتی پیوسته آن مژگان خم دارد

غلط کردم نگاهش دست بر تیغ ستم دارد

اشارت سنج بزم حیرتم از بی زبانیها

هر انگشتم زبان عرض حالی چون قلم دارد

دهان خنده چشم گریه گردد اهل غفلت را

[...]

جویای تبریزی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۹۵

 

جنون از بس شکست آبله در هر قدم دارد

بنای خانهٔ زنجیر ما چون موج نم دارد

به برقم می‌دهد خرمن خیال موج رفتاری

که اعجاز خرامش آب و آتش را به هم دارد

ز لعل خامشت رمز تبسم‌ کیست بشکافد

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۹۶

 

شکوه مفلسی ما را به خاموشی علم دارد

سفالین ‌کوس ‌درویشان ز بس‌ خشک است ‌نم د‌ارد

سر در جیب‌، آزاد است از فتراک آفتها

مقیم‌گوشهٔ دل حکم آهوی حرم دارد

پریشان نسخه‌ایم از ربط این اجزا چه می‌پرسی

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۹۷

 

گرفتار رسوم اندیشهٔ آرام‌ کم دارد

عقاید آنچه دارد خدمت دیر و حرم دارد

دماغ آرمیدن نیست با گل‌، شبنم ما را

در این آیینه ‌گر آبی‌ست چون تمثال رم دارد

از این ‌صحرای ‌وحشت ‌چون ‌شرر دیگر چه بردارم

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۹۸

 

مگو این نسخه طور معنیی یک دست‌کم دارد

تو خارج نغمه‌ای ساز سخن صد زیر و بم دارد

صلای عام میآید به‌گوش از ساز این محفل

قدح بحرکدا چیده‌ست و جام از بهر جم دارد

ادب هرجا معین‌کرده نزل خدمت پیران

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۹۹

 

هوس‌پیمایی جاهت خمارآلود غم دارد

رعونت‌ گر نخواهی نقش پا هم جام‌جم دارد

مزاج آتشین‌کم نیست چون‌گل خرمن ما را

به آن‌ برقی‌ که باید سوخت‌خود را رنگ هم دارد

چه نقصان گر کدورت سرخط پیشانی ما شد

[...]

بیدل دهلوی
 
 
sunny dark_mode