گنجور

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۸

 

الا ای ساقی دلبر مدار از می تهی دستم

که من دل را دگرباره به دام عشق بربستم

مرا فصل بهار نو به روی آورد کار نو

دلم بربود یار نو بشد کار من از دستم

اگر چه دل به نادانی به او دادم به آسانی

[...]

سنایی
 

کمال‌الدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۲۳۹ - ایضا له

 

من از تشریف مولانا چنان تنگ آمدم الحق

که در وی می گمان بردم که من ماهی در شستم

از آن دراعّۀ تنگم قبای صبر تنگ آمد

بلی چون تنگ روزیّم به رزق خویش پیوستم

چو شرط آمد که هر ظرفی بود از جنس مظروفش

[...]

کمال‌الدین اسماعیل
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۱۶

 

تُرُش رویی و خشمینی چنین شیرین ندیده‌ستم

ز افسون‌هاش مجنونم ز افسان‌هاش سرمستم

بتان بس دیده‌ام جانا ولیکن نی چنین زیبا

توی پیوندم و خویشم کنون در خویش درجستم

همه شب از پریشانی چنان بودم که می دانی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۱۸

 

دلا مشتاق دیدارم غریب و عاشق و مستم

کنون عزم لقا دارم من اینک رخت بربستم

توی قبله همه عالم ز قبله رو نگردانم

بدین قبله نماز آرم به هر وادی که من هستم

مرا جانی در این قالب وانگه جز توم مذهب

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۱۹

 

بگفتم حال دل گویم از آن نوعی که دانستم

برآمد موج آب چشم و خون دل نتانستم

شکسته بسته می‌گفتم پریر از شرح دل چیزی

تنک شد جام فکر و من چو شیشه خرد بشکستم

چو تخته تخته بشکستند کشتی‌ها در این طوفان

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۲۰

 

اگر شد سود و سرمایه چه غمگینی چو من هستم

برآور سر ز جود من که لاتأسوا نمودستم

اگر فانی شود عالم ز دریایی بود شبنم

گر افتاده‌ست او از خود نیفتاده‌ست از دستم

جهان ماهی عدم دریا درون ماهی این غوغا

[...]

مولانا
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲

 

من از دنیا و مافیها دل اندر نیکوان بستم

عجب دارم که بشکیبم ز روی خوب تا هستم

مرا باید که در دستم بود زلف پری رویان

چه باشد گر دهد یا نه مریدی بوسه بر دستم

خیال مهر ورزیدن نبود اندر سرم لیکن

[...]

همام تبریزی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۹۰

 

ز عشقت خواستم از جان و یک دم با تو ننشستم

بریدم از جهان بهر تو و با تو نپیوستم

تو در ابرو گره بستی و گفتی «خون تو ریزم »

من این فال مبارک را درون دل گره بستم

ندارم حد آن کز شب روان زلف تو لافم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۰

 

من از دیوانگی خالی نخواهم بود تا هستم

که رویت میکند هشیار و بویت میکند مستم

صدم دشمن به شمشیر ملامت خون همی ریزد

کدامین را توانم زد؟ که نه تیرست و نه شستم

سر خود را فدا کردم گل یک وصل ناچیده

[...]

اوحدی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۱۳

 

ز لعلم ساغری در ده که چون چشم تو سرمستم

و گر گویم که چون زلفت پریشان نیستم هستم

کنون کز پای می افتم ز مدهوشی و سرمستی

بجز ساغر گجا گیرد کسی از همدمان دستم

اگر مستان مجلس را رعایت می کنی ساقی

[...]

خواجوی کرمانی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۷۳

 

به حمدالله که من امروز از بند بلا جستم

به دام عشق افتادم ز دست عقل وارستم

چنان حیران ساقیم که جام از می نمیدانم

چنان مستم که از مستی نمی دانم که من مستم

چو گشتم از فنا فانی چه می جوئی بقای من

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۲۸

 

چنان در مجلس می عشوهٔ ساقی کند مستم

که بی‌خود افتم و ماند چو صورت جام در دستم

بابافغانی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۲

 

در هستی بقفل نیستی بر خود چنان بستم

که فرقی نیست پیش هر که هست از نیست تا هستم

به پیمانه شکستن داد صد پیمان مرا زاهد

شکستم صد چنان پیمان و این پیمانه نشکستم

گذشتی بر سرم نگذاشت حیرت دامنت گیرم

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۸

 

به یک جام لبالب آنچنان کن ساقیا مستم

که در شرعم نفرمایند حد شرب تا هستم

فراغت داد از قرب نمازم غایت مستی

بحمدالله بیمن باده از تکلیف وا رستم

مرا هرگز نشد توبه میسر از می گلگون

[...]

فضولی
 

طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » ابیات برگزیده از غزلیات » شمارهٔ ۵۰۴

 

گل و می از لب و رخساره اش می ریخت هرجانب

شکستن داشت امشب توبه ام، بیهوده نشکستم

بلندیهای همت، کار خود را می کند آخر

نخواهد داشت دوران این چنین در پایه پستم

گشودم چشم تر بر سفره قسمت حباب آسا

[...]

طغرای مشهدی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۲

 

اگر عاصی، اگر مجرم، اگر بی‌دین، اگر مستم؛

به محشر کی گذارد دامن عفوت تهی دستم؟!

ز بس خواناست از پیشانیم خط گنه‌کاری

تواند نامهٔ اعمال شد آیینه در دستم

خلاصی از غم دنیا، نباشد اهل دنیا را

[...]

واعظ قزوینی
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۱

 

خداوندا دو سالستی که من یک چامه نابستم

برون از درگهت خود چامه بندی کی توانستم

از آن روزی که در خاک درت همچون گیارستم

بدرگاه تو استادم بخرگاه تو بنشستم

نه با سردار خو کردم نه با سالار پیوستم

[...]

ادیب الممالک
 

غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷

 

ز اقلیم حقیقت تا طبیعت رخت بر بستم

چنان سرگشتگی دیدم که گم شد رشته از دستم

به زندان تن و بند زن و فرزند افتادم

به آرامی نخفتم شب، به روز آسوده ننشستم

شدم آواره از گلزار وحدت با دلی پر خون

[...]

غروی اصفهانی
 

میرزاده عشقی » نوروزی نامه » بخش ۱ - در توصیف بهار استانبول

 

همه آن شب، نخفتم تا صباح و دیده نی بستم

مگر وقت سحر، کاندک ز فکر و غصه وارستم

ربودم خواب و اندر خواب دیدم با تو بنشستم

بساط عشق دسته‌دسته، و دست تو در دستم

میرزاده عشقی
 
 
sunny dark_mode