گنجور

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۲

 

بجز غم خوردن عشقت غمی دیگر نمی‌دانم

که شادی در همه عالم ازین خوشتر نمی‌دانم

گر از عشقت برون آیم به ما و من فرو نایم

ولیکن ما و من گفتن به عشقت در نمی‌دانم

ز بس کاندر ره عشق تو از پای آمدم تا سر

[...]

عطار
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۰۸

 

چنان سرمست و شیدایم که پا از سر نمی‌دانم

دل از دلبر نمی‌یابم می از ساغر نمی‌دانم

برو ای عقل سرگردان ز جان من چه می‌جویی

که من سرمست و حیرانم به جز دلبر نمی‌دانم

شدم از ساحل صورت به سوی بحر معنی باز

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۹

 

ز بس سرگرم شوقم پای کم از سر نمی‌دانم

مغیلان بهر راحت بهتر از بستر نمی‌دانم

مسبّب کاردار و گردش ایام اسبابست

رخ آئینه را ممنون خاکستر نمی‌دانم

مرا این رتبه بس در فضل معراج ترقی‌ها

[...]

فیاض لاهیجی
 
 
sunny dark_mode