گنجور

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۴

 

بدان عزمم که دیگر ره به میخانه کمر بندم

دل اندر وصل و هجر آن بت بیدادگر بندم

به رندی سر برافرازم به باده رخ برافروزم

ره میخانه برگیرم در طامات بربندم

چو عریان مانم از هستی قباهای بقا دوزم

[...]

انوری
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴۸

 

همه شب با دل خود نقش آن دلدار بربندم

مگر ممکن بود کاین دیده بیدار بربندم

جگر از عاشقی خون گشت و کن زینم نمی بایست

معاذالله کاین تهمت به زلف یار بربندم

مژه در چشم من شد خار و خواب از دیده رفت، اکنون

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹

 

چو نتوانم که در خیل غلامانت کمر بندم

روم در کنج محنت در بروی خویش در بندم

من آن صیدم کز آهوی تو در دل تیرها دارم

گرم دولت بود، خود را به فتراک تو بر بندم

ز ضعف دل چو سویت می‌فرستم نامه، می‌خواهم

[...]

امیر شاهی
 

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲

 

به عشق آن میان شد مدتی با من سمر بندم

همی خواهم که من با کاکلش سودا به سر بندم

به زنجیر سر زلفش دلم در قید محکم بود

فروزان کاکلش بر سر بهر سو بند بر بندم

دلم بگرفت در غربت کجایی ساربان آخر

[...]

شاهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۲

 

ز چاک سینه اشکم سر کند گر چشم تر بندم

چه عقل است این که بر دیوانه در ویرانه در بندم

نپنداری ندارد رشک بر هم مو به موی او

شود زلفش پریشان، دل چو بر موی کمر بندم

ببندد کاشکی بند نقابش، گو بمیرم من

[...]

قدسی مشهدی
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸

 

خوش آن خلوت که چون آیی به روی غیر در بندم

تو بگشایی میان و من پی خدمت کمر بندم

نگاری کز رخش یک لحظه نتوانم نظر بندم

نمی‌دانم چه سان از کوی او رخت سفر بندم

چه طرفی زآشیان بستند مرغان تا درین گلشن

[...]

طبیب اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۹

 

چگونه از سر کوی کسی بار سفر بندم

که آنجا دل گشاید یار چون من کاربر بندم

نخواهم بشنود کس بوی آن گل چون کنم اما

بکوی او چو نتوانم ره باد سحر بندم

ندارم صبر تا آید جواب نامه ام آن به

[...]

رفیق اصفهانی
 
 
sunny dark_mode