گنجور

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۲ - در مدح امیرابو محمد بن محمود غزنوی

 

می اکنون لعل تر گردد که گل رخسار بنماید

تو گویی گل همی هر روز در می رنگ بفزاید

می از گل گونه بستاند، گل از می رنگ برباید

گل و می را تو پنداری که یک مادر همی زاید

نگارینا بدین شادی مرا گر می دهی شاید

[...]

فرخی سیستانی
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۲

 

یکی بی‌جان و بی‌تن ابلق اسپی کاو نفرساید

به کوه و دشت و دریا بر همی‌‎تازد که ناساید

سواران گر بفرسایند اسپان را به رنج اندر

یکی اسپی است این کاو مر سواران را بفرساید

سواران خفته‌اند وین اسپ بر سرشان همی‌‎تازد

[...]

ناصرخسرو
 

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴- سورة النساء- مدنیة » ۱۱ - النوبة الثالثة

 

کسی کو را عیان باید، خبر پیشش محال آید

چو سازد با عیان خلوت، کجا دل در خبر آید

میبدی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۲ - در مدح سلطان سنجر گوید

 

جهان را شاه فرخ پی چنین باید چنین باید

که خلق عالم اندر سایه عدلش بیاساید

خجسته رای او در ملک راه فتنه بر بندد

مبارک روی او از خلق کار بسته بگشاید

چو دریا طبع او رادی کند دایم غنی ماند

[...]

سید حسن غزنوی
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۷

 

ملامت نیست گر گویم مرا با دوست می باید

مگر قاضی بدین فتوا جوابی باز فرماید

چو مجنون از غمِ لیلی اگر زاری کنم زیبد

چو فرهاد از لبِ شیرین اگر شوری کنم شاید

از آن ترسم که قاضی گوید این از شرع بیرون است

[...]

حکیم نزاری
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۵

 

بگو ای ماه تا ساقی ز می مجلس بیاراید

که خورشید جهان‌آرا به دولتخانه می‌آید

به بستان رو به پیروزی دمی تا باد نوروزی

به بوی زلف مشکین تو عنبر بر سمن ساید

ز راه موکبت نرگس، به چشمان خار برچیند

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۷

 

چو چشمت هرگزم چشمی به چشمم در نمی‌آید

به چشمانت که چشمم را به جز چشمت نمی‌باید

چو چشمت چشم آن دارد که ریزد خون چشم من

اگر چشمت به چشمانم زند چشمی بیاساید

هر آن چشمی که می‌بیند به غیر چشم او چشمی

[...]

سلمان ساوجی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۷

 

بر افشان زلف تا دل را شب محنت به روز آید

برافکن پرده تا جان را سعادت روی بنماید

به رویت نسبتی کردیم روی ماه تابان را

کلاه حسن، أو زآن روز برخورشید می ساید

کسی کز پرتو مهر تو دارد گرمینی برسر

[...]

کمال خجندی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۸

 

نگار مست من هر دم ز نو بزمی بیاراید

در میخانه بگشاید به رندان باده بخشاید

به هر دم مهر می جوید که با وی راز خود گوید

حیات جاودان است او ولی با کس نمی پاید

جمالش در نظر دارم به هر حسنی که می بینم

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۸۱

 

بهار و عید می‌آید که عالم را بیاراید

ولیکن بلبل دل را نسیم یار می‌آید

دلی کز هجر گل روئی چو لاله داغها دارد

شمیم وصل اگر نبود ز باغ و روضه نگشاید

اگر بی دوست جنت را بصد زینت بیارایند

[...]

حسین خوارزمی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۵۳

 

فلک با من هلال خویش را تا چند بنماید

گره از رشته من ناخن تدبیر بگشاید

به هر کس هر چه می سازم هماندم پیش میاید

ندامت چون لب من در ته دندان بفرساید

سیدای نسفی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷۶

 

چو انگشتان نایی دایما در رقص می آید

سرانگشت طبیب از جستن نبضم نیاساید

برای ما و خود در فکر خودسازی نمی افتد

مگر خودرای من بهر خدا خود را بیاراید

به اغوای طمع هر کس شود آبستن مردم

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸۰

 

دگر بوی کبابم از دل آواره می آید

مگر امشب ببزم آن شوخ آتشپاره می آید

چو گل کز باد نوروزی بریزد بر سر خاری

مرا دل بر سر مژگان که نظاره می آید

نشد هموار بر دل در غمش نگریستن زانرو

[...]

جویای تبریزی
 

وفایی مهابادی » دیوان فارسی » مسمطات » شمارهٔ ۱ - تخمیسی از غزل حافظ شیرازی

 

چو گل در پردهٔ صورت سر مویی بیاراید

ز جان بلبل مسکین قرار و صبر برباید

قیامت خیزد آن ساعت جمال خویش بنماید

به بوی نافه‌ای کآخر صبا زان طره بگشاید

وفایی مهابادی
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹

 

به زیر سایه شاهی که مهر از پرتوش زاید

ولی حق که بر خورشید رخت از نور بخشاید

امیرالملک فرخ فر حبیب الله خان خواهد

به جشن عیش خود فرق از فرح بر فرقدان ساید

تمنا دارم از آن شمس طالع کز ره شفقت

[...]

ادیب الممالک
 

طغرل احراری » دیوان اشعار » مخمسات » شمارهٔ ۷ - بر غزل ناظم

 

گل‌اندامی که در باغ لطافت بزم آراید

ضیای آفتاب از چاک جیب خویش بنماید

به جز من این معما را کس دیگر نبگشاید

ز انگشتم شمیم غنچه فرودس می‌آید

طغرل احراری
 

غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۷۸

 

تجلی کرد یارم تا که گیتی را بیاراید

ولی چون نیک دیدم خویشتن را خواست بنماید

به جز آیینه رویش نبیند روی نیکویش

که آن زیبنده صورت را جز این معنی نمی‌شاید

کدامین دیده را یارا که بیند آن دلارا

[...]

غروی اصفهانی
 
 
sunny dark_mode