گنجور

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶

 

غبار از دل به مژگان روبم و بینم نشانش را

به آب دیده شویم خاک و جویم آستانش را

ز مستی‌های شوق آن بلبل شوریده‌احوالم

که نشناسد اگر صدبار بیند آشیانش را

اثر می‌کرد گاهی ناله‌ام، از بس که نالیدم

[...]

نظیری نیشابوری
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸

 

گرفتم آن که در خواب کردم پاسبانش را

ادب کی می گذارد تا ببوسم آستانش را

صبا از کوی لیلی گر وزد بر تربت مجنون

کند آتشفشان چون شمع، استخوانش را

برآمد جان ز تن وان زلف می جوید جوان مرغی

[...]

عرفی
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴

 

از آن تیغی که آبش شست جرم کشتگانش را

ربودم دلنشین زخمی که می‌بوسم دهانش را

جنونم می‌برد تنها به سیر آن بیابانی

که نبود ایمنی از رهروان ریگ روانش را

چمن کی گلبنی آرد به آب و رنگ رخسارت

[...]

کلیم
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۹

 

چه خوش باشد در آغوش آورم سرو روانش را

کنم شیرازه اوراق دل، موی میانش را

کیم من تا وصال گل به گرد خاطرم گردد؟

مرا این بس که گرد سر بگردم باغبانش را

کنار حسرتی از طوق قمری تنگتر دارم

[...]

صائب تبریزی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۳۶

 

فسون ناله‌ام شب بسته خواب پاسبانش را

که با هر سر نباشد آشنایی آسمانش را

ز چاک سینه‌ام دل می‌کند نظاره زلفش

چو مرغی کز قفس بیند به حسرت آشیانش را

نوازد ظاهر و در دل خیال کشتنم دارد

[...]

قدسی مشهدی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲

 

سخن از خود رود چون گرد سر گردد زبانش را

تبسّم آب می‌گردد چو می‌بوسد دهانش را

چنان سر داده رخش جلوه در میدان بی‌باکی

که نتواند گرفتن دست تمکین هم‌‌عنانش را

چو مویی گشته‌ام باریک و با این ناتوانی‌ها

[...]

فیاض لاهیجی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷

 

به نیروی محبت در کنار آرم میانش را

به زور ناتوانی می کشم آخر کمانش را

بساطی چیده رنگین چشم بد دور از نگاه او

بود هردم زخون تازه ای گرمی دکانش را

وطن مرغ دلم در گرم سیر عشق او دارد

[...]

جویای تبریزی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۲

 

به یاد آرد دل بیتاب اگر نقش میانش را

به رنگ موی چینی سرمه می‌گیرد فغانش را

ز فیض خاکساری اینقدر عزت هوس دارم

که در آغوش نقش سجده‌گیرم آستانش را

زبان حال عاشق گر دعایی دارد این دارد

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۳

 

چه‌امکان است فردا عرض شوخی ناتوانش را

مگر حیرت شفیع جرأت ندیشد بیانش را

بهار عافیت عمری‌ست‌کز ما دور می‌تازد

به‌گردش آورم رنگی که گردانم عنانش را

مشو ایمن ز تزویر قد خم‌گشتهٔ زاهد

[...]

بیدل دهلوی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲

 

غم دل کس به امید چه گوید دل‌ستانش را

چرا بلبل خروشد نشنود چون گل فغانش را

مکن ای گل جفا با بلبل خود این قدر ترسم

رود از باغ و نتوانی تهی دید آشیانش را

ندارم گر برش از بوالهوس فرقی عجب نبود

[...]

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳

 

کنم دایم ز غیرت پاسبانی پاسبانش را

که نگذارم اگر خواهد ببوسد آستانش را

جدا ز آن شاخ گل گردد دلم هر لحظه بر شاخی

چو نو پرواز مرغی کو کند گم آشیانش را

نگیرد مرغ دل جا جز بر آن سروسهی ور نه

[...]

مشتاق اصفهانی
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲

 

مصور چون به تصویر آورد موی میانش را

چسان خواهد کشیدن با قلم مد بیانش را

دلم پیوسته از چین دو ابرویش حذر دارد

که نتواند کشیدن غیر صانع کس کمانش را

کلالت نیست در نطقش سخن لیکن ز بیتابی

[...]

سعیدا
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴

 

کنم شبها ازین پس پاسبانی پاسبانش را

نهان از من شبی بوسد مبادا آستانش را

گذارم سر بپا، هر روز و هر شب پاسبانش را

باین تقریب بوسم بلکه خاک آستانش را

نیارم بیتو ماند و دید مجلس را، خوش آن بلبل

[...]

آذر بیگدلی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶

 

از آن مژگان تر جاروب کردم آستانش را

که با من در میان نبود غباری پاسبانش را

در این باغم من آن بلبل که چون بست آشیان بر گل

برد از شاخ اول از دوم شاخ آشیانش را

مریض عشق بیمار است محمل کو در این عالم

[...]

رفیق اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷

 

ننالد دل که ترسد بشنود هر کس فغانش را

زتاثیر فغان آگه شود دراز نهانش را

به جستجوی دل در کوی آن دلبر بدان مانم

که مرغی در گلستان گم کند هم آشیانش را

به هر بیگانه گردید آشنا آن کس که من اول

[...]

سحاب اصفهانی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹

 

کمانداری که نتواند کشیدن کس کمانش را

مرا سینه هدف گردیده تیر امتحانش را

بود در کاروان مصر گر پیراهن یوسف

سزد جا دیده یعقوب گرد کاروانش را

ننوشم آب از کوثر نجویم چشمه حیوان

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵

 

اگر مردان نمی بردند امتحانش را

نمی دانم که بر می‌داشت این بار گرانش را

من بی‌چاره چون بوسم رکاب شه‌سواری را

که نگرفته‌ست دست هیچ سلطانی عنانش را

فلک کار مرا افکند با نامهربان ماهی

[...]

فروغی بسطامی
 

طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰

 

اگر اینست اکنون قدر رفعت آشنایش را

ز چرخ آید به شاگردی مسیحا پاسبانش را!

به روی صفحه هردم از نی کلکم شکر ریزد

به هنگام رقم گر در قلم آرم زبانش را!

به مضمون میانش گر کمر بندم ز مو لیکن

[...]

طغرل احراری
 
 
sunny dark_mode