قطران تبریزی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۴ - در مدح ابوالفضل علی
درخت گل همی ماند عقیق آگین عماری را
بر او پاشیده چشم ابر در شاهواری را
نشاید گفت بستان را که ماند خلد باری را
سزد گفتن که ماند خلد بستان بهاری را
پدید آرد بباغ اندر کنون هر مرغ زاری را
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷
مسلمانان مسلمانان چه باید گفت یاری را
که صد فردوس میسازد جمالش نیم خاری را
مکانها بیمکان گردد زمینها جمله کان گردد
چو عشق او دهد تشریف یک لحظه دیاری را
خداوندا زهی نوری لطافت بخش هر حوری
[...]
فصیحی هروی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۳
به داغی بستم آیین طراوت لالهزاری را
به یک ساغر به سر بردم چو گل فصل بهاری را
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۷
مده در جوش گل چون لاله از کف میگساری را
که نعل از برق در آتش بود ابر بهاری را
ندارد دیده پاک آبرویی پیش او، ورنه
به شبنم می دهد گل منصب آیینه داری را
قیامت می کند در ترکتاز ملک دل، گویا
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۵۱
خوش آن ساعت که، بر بالین خرامی، خاکساری را
به باد دامنی، از خاک برداری غباری را
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۶۴
ندید از گرد راهش، دیده هرگز سرمه واری را
ازین ره، کار دشوار است، چشم انتظاری را
فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷
ز بس ای دیده سر کردی شبِ غم اشکباری را
به روزِ خویش بنشاندی من و ابرِ بهاری را
گدا و بینوا و پاکباز و مُفلِس و مِسکین
ندارد کس چو من سرمایهٔ بیاعتباری را
چرا چون نافهٔ آهو نگردد خونِ دل دانا
[...]