گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۱

 

بیا کامشب به جان بخشی به زلف یار می‌ماند

جمال ماه نورافشان بدان رخسار می‌ماند

به گرد چرخ استاره چو مشتاقان آواره

که از سوز دل ایشان خرد از کار می‌ماند

سقای روح یک باده ز جام غیب درداده

[...]

مولانا
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر اول - قسمت دوم » بخش پنجم

 

تمام عمر با اسلام در داد و ستد بودم

کنون میمیرم و از من تب زنار می ماند

شیخ بهایی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۷

 

ازین حسرت که دور از دامن دلدار می‌ماند

ز شیون پنجهٔ دستم به موسیقار می‌ماند

درین گلشن کسی را چون امید عافیت باشد؟

که رنگ گل به رنگ مردم بیمار می‌ماند

بهای باده را پیر مغان گر جنس می‌گیرد

[...]

سلیم تهرانی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۶۳

 

ز اسباب جهان حسرت به دنیادار می‌ماند

ز گل آخر به دست گل‌فروشان خار می‌ماند

به آزادی توانگر شو که در ایام بی‌برگی

همین سرو و صنوبر سبز در گلزار می‌ماند

سبک‌مغزان بزم خاک معذورند در مستی

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۲۶۷

 

ز بی دردی پر و بال طلب از کار می ماند

ز پای خفته دامن در ته دیوار می ماند

صائب تبریزی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۵

 

شکفتن در ریاض خاطرم بیکار می‌ماند

گل از یاد بهارم در طلسم خار می‌ماند

خموشی بس که کاهیده است مغز استخوانم را

سخن از ناتوانی بر لب اظهار می‌ماند

پریشان نغمه‌ای زان طره بر تار نفس دارم

[...]

اسیر شهرستانی
 

صامت بروجردی » غزلیات » شمارهٔ ۴۱

 

دو زلفت ای صنم چون عقرب جرار می‌ماند

شکنج طره خم در خمت چون مار می‌ماند

به صیادی چون آهوی دو چشمت می‌شود مایل

دو ابروی کجست چو نخنجر خونخوار می‌ماند

به گلزار جمال بی‌مثالت بسته‌ام دل را

[...]

صامت بروجردی
 
 
sunny dark_mode