گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۸۳

 

چمن‌پیرا نه گل را دسته در گلزار می‌بندد

که گل در روزگار حسن او زنار می‌بندد

چو عشق بی‌تکلف دست بردار از خودآرایی

که بتوان زیج بستن عقل تا دستار می‌بندد

تو کز سر طریقت غافلی از شرع در مگذر

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۸۴

 

دل سرگشته ما چرخ را بر کار می‌بندد

کمر در خدمت این نقطه نه پرگار می‌بندد

حجاب روی گل نظارگی را آب می‌سازد

عبث این بوستان‌پیرا در گلزار می‌بندد

چه سازد مهر تابان با خمیر طینت خامم؟

[...]

صائب تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۷

 

دلم هر گاه احرام طواف یار می بندد

فلک چون غنچه اش محمل بنوک خار می بندد

زپیچ و تاب آن زلف گرهگیرم بود روشن

که چشم جادوی او بندها بر مار می بندد

مرا افسرده دارد سردمهریهای او چندان

[...]

جویای تبریزی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۶۰

 

به یادت‌گردش رنگم به هرجا بار می‌بندد

ز موج‌ گل زمین تا آسمان زنار می‌بندد

چ‌سان خاموش باشم بی‌توکز درد تمنایت

تپش بر جوهر آیینه موسیقار می‌بندد

سجودی می‌برم چون سایه‌ کلک آفرینش را

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۶۱

 

قضا تا نقش بنیاد من بیکار می‌بندد

حنا می‌آرد و در پنجهٔ معمار می‌بندد

ز چاک سینه بی‌روی تو هرجا می‌کشم آهی

سحر شور قیامت بر سرم دستار می‌بندد

مگر شرم خیالت نقش بر آبی تواند زد

[...]

بیدل دهلوی
 
 
sunny dark_mode