گنجور

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۰

 

چه بادست اینکه می آید که بوی یار ما دارد

صبا در جیب گوئی نافه ی مشک ختا دارد

بطرف بوستان هر کس بیاد چشم میگونش

مدام ار می نمی نوشد قدح بر کف چرا دارد

چو یار آشنا از ما چنان بیگانه می گردد

[...]

خواجوی کرمانی
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۰

 

کند گر آرزوی دیدنت آیینه جا دارد

که از خورشید رویت در برابر رونما دارد

ندارد بزم میخواران به غیر از ما تنگ‌ظرفی

صراحی بر رخ هرکس که می‌خندد به ما دارد

نویسم نامه و از بس که خون می‌گریم از هجرت

[...]

کلیم
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » تک‌بیتهای برگزیده » تک‌بیت شمارهٔ ۶۲۷

 

ندیدم یک نفس راحت ز حس ظاهر و باطن

چه آسایش در آن کشور که ده فرمانروا دارد؟

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۰۲

 

کسی تاب خدنگ غمزه آن دلربا دارد

که چون آیینه از جوهر زره زیرقبا دارد

در آن وادی که من از تشنگی بر خاک می غلطم

سراب ناامیدی جلوه آن بقا دارد

به اندک روزگاری تاک شد از سرو رعناتر

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۰۳

 

مغیلان پای نازک طینتان را در حنا دارد

چه غم دارد زخار آن کس که آتش زیر پا دارد؟

مکش رو در هم از حکم قضا، ورمی کشی در هم

چه پروا آتش از چین جبین بوریا دارد؟

نشان مردمی در مردم عالم نمی یابم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۰۴

 

کجا رخسار او تاب نگاه آشنا دارد؟

که آن گل خار در پیراهن از نشو و نما دارد

یکی صد شد فروغ آن لب لعل از غبار خط

که از گرد یتیمی چهره گوهر صفا دارد

به تیری ای کمان ابرو نشان کن استخوانم را

[...]

صائب تبریزی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۲۳

 

نیند از احتیاط خصم، دنیا دیدگان غافل

چنار از سالخوردیها، زره زیر قبا دارد!

واعظ قزوینی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۳

 

پس از عمری به رویم گر نگاهی کرد جا دارد

شهید زخم شمشیر تغافل اجرها دارد

فروغ آشناییها نگاه گرم استغنا

در این گلشن گل بیگانگی بوی وفا دارد

تغافلهای اول قاصد پیغام دلجویت

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۵

 

صدف گوهر چمن گل ابر باران دل وفا دارد

ندارد هرکه امیدی به کس چون من تو را دارد

به نومیدی چها دل بسته بودم خوش گلی وا شد

چه دانستم که مشکل در بغل مشکل گشا دارد

ندیدم خواب مطلب بسکه از تعبیر ترسیدم

[...]

اسیر شهرستانی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۵

 

به معشوقی سزاوار است حسنی گو ادا دارد

وگرنه هر گلی کز خاک می‌روید صفا دارد

شکست نفس از فیض کمال نفس می‌باشد

ز غلتانی در یکدانهٔ ما آسیا دارد

رباید بیشتر دل را چو گردد حسن کامل‌تر

[...]

جویای تبریزی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۷۱

 

ادب‌سنج بیان حرفی از آن لب هرکجا دارد

خرام موج‌گوهر پا به دامان حیا دارد

کف خاکیم در ما دیگرانداز رسایی‌کو

که دست عجز اگر دارد بلندی در دعا دارد

بخار ازگل‌،‌گهر از آب سر برمی‌کشد اینجا

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۷۲

 

اگر معشوق‌ بی‌مهر است‌ وگر عاشق‌ وفا دارد

تماشا مفت دیدنها محبت رنگها دارد

شرار کاغذ ما خندهٔ دندان‌ نما دارد

طربها وقف بیتابی ‌که آهنگ فنا دارد

به واماندن نکردم قطع امید ز خود رفتن

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۷۳

 

تصور جوهر اکاهی قدرت‌کجا دارد

بهار فضل آن سوی تعقل رنگها دارد

نهال آید برون تخمی‌ که افشانند بر خاکش

دربن صحرا ز پا افتادن ایجاد عصا دارد

ندید از آبله ریگ روان منع جنون‌تازی

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۷۵

 

رگ گل آستین شوخی کمین صید ما دارد

که زیر سنگ دست از سایهٔ برگ حنا دارد

اگر در عرض خویش آیینه‌ام عاریست معذورم

که عمری شد خیال او مرا از من جدا دارد

نگردد سابهٔ بال هما دام فریب من

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۷۶

 

زمینگیری ز جولانم چه امکانست وادارد

بروب‌رفتن ز خود چون شمع ‌ر هرعضوپا دارد

خط طومار یاهن آرایش مهر جفا درد

به رنگ شاخ‌ گل آهم سراپا داغها دارد

در آن وادی که من دارم کمین انتظار او

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۷۷

 

گهی بر سر،‌ گهی در دل‌،‌ گهی در دیده جا دارد

غبار راه جولان تو با من‌ کارها دارد

چو شمع از کشتنم پنهان نشد داغ تمنّایت

به بزم حسرتم ساز خموشی هم صدا دارد

مباد آفت تماشاخانهٔ گلزار حسرت را

[...]

بیدل دهلوی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۶

 

دل بیگانه مشرب با نگاه آشنا دارد

همان گرمی که با هم در میان، برق و گیا دارد

ندارم فرصت آن کز سبو می در قدح ریزم

بهار از رنگ گل پنداری آتش زیر پا دارد

عجب نبود که جوهر حلقهٔ بیرون در گردد

[...]

حزین لاهیجی
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۹

 

به هر وادی که آبادی است آن وادی جفا دارد

در آن صحرا که معموری نمی باشد صفا دارد

تهی چون شد ز خود نی زیر و بم را ساز می گردد

نوای عیش و عشرت را در این جا بینوا دارد

تسلی، ناشکیبایی، جفا، پیمان شکستن، عهد بربستن

[...]

سعیدا
 

ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل سوم - سوگواری‌ها » شمارهٔ ۲۰ - علمدار سپاه

 

ریاض قتلگه هر چند رنگین لاله ها دارد

ولیکن بی گل عباسی تو کی صفا دارد

ترکی شیرازی
 
 
sunny dark_mode