فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۳ - رفتن ویس از مرو شاهجان به کوهستان
کنونم زور لختی در تن آمد
نشاط تندرستی در من آمد
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۵
ره عشاق بی ما و من آمد
ورای عالم جان و تن آمد
درین ره چون روی کژ چون روی راست
که اینجا غیر ره بین رهزن آمد
رهی پیش من آمد بی نهایت
[...]
عطار » الهی نامه » بخش پایانی » (۳) حکایت آن مرد که از اویس سؤال کرد
بلائی کان مرا در گردن آمد
یقین دانم که آن هم از من آمد
عطار » خسرونامه » بخش ۲۰ - پاسخ دادن هرمز دایه را
کنون کاری که بر جان من آمد
بسر در خون مرا در گردن آمد
عطار » هیلاج نامه » بخش ۳۷ - جواب دادن منصور شبلی را
حقیقت عشق کل عشق من آمد
ره تاریک هر کس روشن آمد
عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۸۶ - حکایت کردن از شیخ شبلی در بی نشانی حسین منصور از عالم و در بی نشانی یافتن فرماید
به آخر جایگه یک مسکن آمد
نمود جان حقیقت در تن آمد
عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۹ - جواب دادن ابلیس آن شخص سؤال کننده را
هر آنکو در پی ملک من آمد
حقیقت خوار در جان و تن آمد
شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۸ - تمثیل در بیان ظهور خورشید حقیقت در آیینه کائنات
دلِ هر حبّهای صد خرمن آمد
جهانی در دلِ یک ارزن آمد
شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۱۵ - جواب
منِ تو برتر از جان و تن آمد
که این هر دو ز اجزای «من» آمد
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵
چو شمشاد قدت در گلشن آمد
خلل در کار سرو و سوسن آمد
بیادت چشم از آن بر گل نهادم
که بوی یوسف از پیراهن آمد
ز تیرش سهم دادندی مرا خلق
[...]
سلیمی جرونی » شیرین و فرهاد » بخش ۲۳ - بازآوردن شاپور شیرین را به ارمن پیش مهین بانو
کنیزان چون که او با ارمن آمد
تو گفتی باز جانشان با تن آمد
سلیمی جرونی » شیرین و فرهاد » بخش ۴۳ - مناظره کردن خسرو با فرهاد
ز گنجم رنج بردن احسن آمد
که رنج من همه گنج من آمد
میلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۹
ز مجلس دوست رفت و دشمن آمد
دلا منشین که وقت رفتن آمد
ز جا دشوار خیزم، بس که بی او
ز مژگان خون دل در دامن آمد
ز غمناکی، به گوشم صوت مطرب
[...]
وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۳۴ - در رفتن شیرین به کوه بیستون و گفتگوی او با فرهاد و بیان مقامات محبت
هوس چندی دلم را رهزن آمد
همانا عشق پاکم دشمن آمد
رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین » بخش ۱۵۰ - محمود شبستری قدّس سرّه
من و تو برتر از جان و تن آمد
که این هر دو ز اجزای من آمد