گنجور

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱ - بسم الله الرحمن الرحیم

 

چنان کش زور و قوت بی کرانست

عطابخشی و جودش همچنانست

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۵ - گفتار اندر گرفتن سلطان شهر اصفهان را

 

نخستین عهد ما را با تو آنست

کزو ترسی که دادار جهانست

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۶ - گفتار اندر ستایش عمید ابو الفتح مظفر

 

جهان چون بنگری پیر جوانست

عمید نامور همچون جهانست

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۶ - گفتار اندر ستایش عمید ابو الفتح مظفر

 

به چشم عقل پنداری که جانست

به گوش عدل پنداری روانست

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۰ - گفتاراندر زادن ویس از مادر

 

بنفشه‌زلف و نرگس‌چِشمَکان‌ست؛

چو نسرین‌عارض و لاله‌رُخان‌ست.

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۰ - گفتاراندر زادن ویس از مادر

 

گهی گفتی که این باغِ خزان‌ست؛

که در وی میوه‌های مِهرگان‌ست.

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۸ - جواب دادن ویس رسول شاه موبد را

 

بتر کاری ترا با ویس آنست

که تو پیری و آن دلبر جوانست

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۸ - جواب دادن ویس رسول شاه موبد را

 

بگو با این جهان دیگر جهانست

گرفتاری روان را جاودانست

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۱ - دیدن رامین ویس را و عاشق شدن بر وى

 

نه کام خویش جستن می توانست

نه جز صبر ایچ راه چاره دانست

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۳ - آگاهى یافتن دایه از کار ویس و رفتن به مرو

 

چه پردازی تن از خونی که جانست

چه ریزی آنکه جان را زو زیانست

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۶ - فریفتن دایه ویس را به جهت رامین

 

اگرچه درد بر تو بی کرانست

مرا درد تو بر دل بیش از آنست

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۶ - فریفتن دایه ویس را به جهت رامین

 

وزیشان شیر مردی کامرانست

کجا در هر هنر گویی جهانست

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۶ - فریفتن دایه ویس را به جهت رامین

 

نگه کن تا تو چونی او چنانست

چو زر اندود شاخ خیزرانست

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۷ - اندر باز آمدن دایه به نزدیک رامین به باغ

 

روانت با تو یاری مهربانست

رفیقی با تو وی را جاودانست

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۷ - اندر باز آمدن دایه به نزدیک رامین به باغ

 

مرا نیز آنکه گفتم هم از آنست

که تندی کردن از طبع زنانست

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۸ - دیدن ویس رامین را و عاشق شدن بر او

 

مرو را گفت رامین همچنانست

که تو گفتی و بس روشن روانست

فخرالدین اسعد گرگانی
 
 
۱
۲
۳
۲۸
sunny dark_mode