گنجور

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۳۵

 

نماند کار دنیا جز به بازی

بقائی نیستش هر چون طرازی

تو کبگ کوه و روز و شب عقابان

تو اهل روم و گشت دهر غازی

سر و سامان این میدان نیابد

[...]

ناصرخسرو
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۸ - آغاز داستان ویس و رامین

 

گروهی در نشاط و اَسپْ‌تازی،

گروهی در سِماع و پا‌یْ‌بازی.

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۰ - گفتاراندر زادن ویس از مادر

 

به هم رُستند آنجا دو نیازی.

به هم بودند روز و شب به بازی.

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۴ - اندر بستن دایه مر شاه موبد را بر ویس

 

وگر این چاره کت گفتم نسازی

تو نیز از بخت من هرگز ننازی

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۸ - دیدن ویس رامین را و عاشق شدن بر او

 

سزد گر با چنین رخ عشق بازی

سزد گر با چنین دلبر بسازی

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۱ - آگاه شدن شاه موبد از کار ویس و رامین

 

معلم چون کند دستان نوازی

کند کودک به پیشش پای بازی

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۵ - آگاه شدن موبد از رفتن رامین نزد ویس

 

به میدان اسپ تازی نیک تازی

همیدون گوی تنها نیک بازی

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۷ - سرزنش کردن موبد ویس را

 

تو چاره دانی و نیرنگ بازی

نگر در کار ما چاره چه سازی

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۹ - نامه نوشتن رامین به مادر و آگاه شدن موبد

 

شبی مادر بدو گفت ای نیازی

چرا از رنج و اندُه می‌گدازی

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۴۳ - زارى کردن ویس از رفتن رامین

 

از این هجرت بدین هول و درازی

همه دردی به چشمم گشت بازی

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۴۴ - آمدن رامین به دز اشکفت دیوان پیش ویس

 

هر آن کاری که چارش بیش سازی

چو کام دل بیابی بیش نازی

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۵۰ - نصیحت کردن به‌گوى رامین را

 

شد از تو روزگار لهو و بازی

تو در میدان بازی چند تازی

فخرالدین اسعد گرگانی
 
 
۱
۲
۳
۲۰
sunny dark_mode