قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۱۱۷ - از ترکیب بندی است در توحید و مناجات و پند و موعظت و منقبت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم
ز فضل داشته آدمی و آدم را
ز صنع ساخته هشده هزار عالم را
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳ - در مدح قاسم پرناک گوید
زهی به تیغ شجاعت گرفته عالم را
حدیث جنک تو جان تازه کرد ستم را
ابولمظفر منصور قاسم پرناک
که جرعه نوشی جامت نمیسزد جم را
غمی نماند جهان را بیمن دولت تو
[...]
عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹
منم که یافته ام ذوق صحبت غم را
به صبح عید دهم وعده ی شام ماتم را
ز لاف صبر بسی نادمیم، طعنه مزن
مروت که ملامت بلاست ملزم را
به لذت ابد ار زنم او دلا مژده
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱
چه غافلیست ز دور سپهر، مردم را
در آسیا بنگر خواب ناز گندم را
هزار همچو تو رفتند و آسمان برجاست
بسا سبو که شکستهست در قدم خم را
سپهر را خطر از رهگذار حادثه نیست
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » تکبیتهای برگزیده » تکبیت شمارهٔ ۱۰۰
مَکِش زِ دستِ من، آن ساعدِ نِگارین را
که خون زِ دستِ تو، بسیار دَر دل است، مَرا
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۵
گذاشتیم به اغیار زلف پر خم را
به دست دیو سپردیم خاتم جم را
حریم سینه عاشق عجب شبستانی است
که یک هواست در او شمع سور و ماتم را
مکن به عشق سخن نقل ای خرد برخیز
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۳۴
منم که داغ دلم دشمن است مرهم را
نمیدهم به شب قدر روز ماتم را
خدنگ یار مگر چاک سینهام بگشود؟
که سوخت شعله طوفان عشق عالم را
به گلشنی که نسیم دلم گذشته بر آن
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵
منم که کردهام الماس نشئه مرهم را
به مرگ عیش سیهپوش داغ ماتم را
کسی که سرمه از آن درگرفت چون خورشید
به یک نگاه ببیند تمام عالم را
به گلشنی که در آن شعله آبیار بود
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۶
سمند جلوه او، کرده تا غبار مرا
چو گردباد، بلند است از مزار مرا
عشق کرده ست رسا، ناله غمّاز مرا
سرمهٔ سوختگی ساخته، آواز مرا
رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین » بخش ۱۶۷ - هاشمی کرمانی قُدِّسَ سِرّه
به ناز سرمه مکش چشم بی ترحم را
نشسته گیر به خاکِ سیاه مردم را
رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین » بخش ۱۶۷ - هاشمی کرمانی قُدِّسَ سِرّه
به ناز سرمه مکش چشم بی ترحم را
نشسته گیر به خاکِ سیاه مردم را
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴
به چنگ اگر کنم آن گیسوان پر خم را
خطی به سر کشم این روزگار درهم را
نداده عشق چنان عادتم به غم که دگر
عوض کنم به دو صد عید یک محرم را
هر آنکه حسن ترا آن نشاط و ناز افزود
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵
اگر بهم زنم از گریه چشم پر نم را
به سیل اشک دهم دودمان آدم را
چنین که آتش عشقم به سینه شعله کشید
بسوزم از تف جان هر نفس جهنم را
زمام و لشکری را به دست غمزه مسپار
[...]
صامت بروجردی » غزلیات » شمارهٔ ۲
چنان به سوخت شرار غم تو جان مرا
که باد مینبرد مشت استخوان مرا
تنم ز ضعف چنان شد که کهربا یک دم
چون کاه جذب کند جسم ناتوان مرا
حدیث مهر و وفای تو کم نخواهم کرد
[...]
ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷ - در نکوهش حاج آقا محسن عراقی گوید
شها ببین عمل عالم مکرم را
ببین جناب شریعتمدار اعظم را
روا بود که باسلام گوید المسلم
هر آنکه بنگرد این مفتی مسلم را
اگر نبود خود این پیشوای برصیصا
[...]