گنجور

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۶

 

دلم به قبله ی اسلام مایل افتاده است

صنم تراش من از کفر غافل افتاده است

مرا معامله در کوچه ایست با مرهم

که صد مسیح به یک زخم بسمل افتاده است

به دیر می رود ای کعبه رو رهت ، فریاد

[...]

عرفی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲

 

به کوی یار مرا بار در گل افتاده است

فتاده بار من اما به منزل افتاده است

چگونه آورد او را به دام بی‌خود عشق

که مرغ زیرک و صیاد غافل افتاده است

خوشم که کار مرا دوست بسته می‌خواهد

[...]

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۹

 

بر اوست رحم که درمانده دل افتاده است

کدام عقده چو این عقده مشکل افتاده است

دمی بوصل تو چرخم چو آن غریق رساند

که مرده است وز دریا بساحل افتاده است

دلم ز کوی بتان کی رهد که هر قدمی است

[...]

مشتاق اصفهانی
 
 
sunny dark_mode