گنجور

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۹۹۵

 

قسم به صفوت جام و صفای جوهر می

که نیست در سر ما جز هوای ساغر می

بیا که خشکی و تری طفیل هستی ماست

در آب خشک قدح ریز آتش تر می

ببین بلندی بخت و سعادت طالع

[...]

جامی
 

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸

 

شکست پیر مغان گر سرم به ساغر می

عجب مدار که سرها شکسته بر سر می

ستم به ساغر می‌شد نه بر سر من اگر

شکست بر سر من می فروش ساغر می

غذای روح بود بوی می‌خوشا رندی

[...]

هاتف اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۶

 

اگر رود سر من چون حباب بر سر می

نمی رود ز سر من هوای ساغر می

تو و بهشت و من و میکده برو زاهد

تراست گر می کوثر مراست کوثر می

من آن حریف سمندر طبیعتم که مرا

[...]

رفیق اصفهانی
 
 
sunny dark_mode