لبیبی » قطعات و قصاید به جا مانده » شمارهٔ ۷ - در دیوان مسعود سعد سلمان
در این قصیده که گفتم من اقتفا کردم
باوستاد لبیبی که سیدالشعراست
بر آن طریق بنا کردم این قصیده که گفت:
«سخن که نظم کنند آن درست باید و راست »
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۲
اگرچه ناموران را تفاخر از هنرست
تفاخر هنر از شهریار نامورست
جلال دولت عالی جمال ملت حق
که پادشاه جهان است و خسرو بشرست
اگر زمانه بنازد ز عدل او نه شگفت
[...]
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۲ - در مدح قوام الملک احمد عمر گفت به تهنیت خازنی وی
قوی دلی که به خلق و به خلق گل شکر است
ز خلق و خلقش چون گل شکر در آب تر است
ثبات دولت او جان صورت امل است
شعاع خنجر او نور دیده ظفر است
همای همت او ظل مردمی گسترد
[...]
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۶
به راه راست توانی رسید در مقصود
تو راست باش که هر دولتی که هست تو راست
تو چوب راست بر آتش دریغ میداری
کجا به آتش دوزخ برند مردم راست
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۶
شب فراق سیاه و مرا سیاه تر است
که شام تا سحرم زلف یار در نظر است
چگونه تیره نباشد رخم که شمع مراد
نمی فروزد ازین آتشی که در جگر است
مگو که چند شوی بی خبر ز مستی عشق
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٩٣
براه راست توانی رسید در مقصود
تو راست باش که هر دولتی که هست تراست
تو چوب راست بر آتش دریغ میداری
کجا بآتش دوزخ برند مردم راست
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷ - درموعظه و پند
سرای خانه گیتی که خانه دودراست
در دو اساس اقامت منه که رهگذر است
تو کدخدایی این خانه میکنی، غلطی
تو را مقام اقامت به خانه دگر است
مجال عمر تو چندانکه میشود کمتر
[...]
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹ - در مدح سلطان اویس
باز این منم که دیده بختم منورست
زان خاک ره، که سرمه خورشید انوار است
باز این منم که قبله گهم ساخت آسمان
زان آستان که قبله خاقان و قیصر است
باز این منم نهاده سر طوع و بندگی
[...]
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۱
مقام عشق تو هر چند منزل خطر است
فدای بکر مویت گرم هزار سر است
چه حالت است که بردیم گنج و رنج نبود
بگوی دوست مگر بخت نیک راهبر است
ر است هدیه این رو به اولین قدمی
[...]
خیالی بخارایی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳ - در مدح خواجه عصمت بخارایی که استاد خیالی بوده
در این سراچهٔ فانی که منزل خطر است
به عیش کوش که دوران عمر در گذر است
بر آر پیش ز مستی سر از شراب غرور
چرا که حاصل کار خمار دردسر است
اگر چه جرعهٔ جام جهان فرح بخش است
[...]
جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قطعات » شمارهٔ ۱۷
اگر ز سهم حوادث مصیبتی رسدت
درین نشیمن حرمان که موطن خطر است
مکن به دست جزع خرقه صبوری چاک
که فوت اجر مصیبت مصیبتی دگر است
جامی » بهارستان » روضهٔ سوم (در ذکر پادشاهان) » بخش ۱۵
مرا به دست چپ و راست چون خدا آراست
روا مدار که ماند چپم جدا از راست
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۲
مرا ز راز دو عالم، سخن بلندتر است
حدیث اهل محبت ز عالم دگر است
بیا که موسم گل چون نسیم در گذر است
بط شراب چو طاووس مست جلوه گر است
ز رفتن شب و وقت گل چراغ چه غم
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۷
مرو به باغ اگر باغبان تو را پدر است
نظر به سایه سنبل مکن که دردسر است
به بوستان شب و روز این نوا زنی شکر ست
قد نهال خم از بار منت ثمر است
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۶
دریغ نعمت وصل بتان که در گذر است
خوشست لؤلؤ رنگین و بحر پرخطر است
بهار و باغ و گل و عندلیب سرخوش مست
زتندباد خزانی هنوز بی خبر است
مجو زنخل محبت ثمر بجز حرمان
[...]
ادیب الممالک » دیوان اشعار » فرهنگ پارسی » شمارهٔ ۳۸ - در دانش زمین و بخشهای او از گفته پیشینیان
بتا توئی که قدت سرو باغ کاشمر است
رخت بهار ختن بوستان کاشغر است
مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلات
ز بحر مجتث این چامه تنگی از شکر است
چو شرق و غرب زمین خاور است و باختر است
[...]
ادیب الممالک » دیوان اشعار » اضافات » شمارهٔ ۲۲
فضا و ساحت عدلیه یارب از چپ و راست
تهی ز مردم دین دار و دین پرست چراست
بنای کج نشود راست گفته اند ولیک
بدست کج منشان این بنای کج شده راست
اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۱۹ - مرا ز دیدهٔ بینا شکایت دگر است
مرا ز دیدهٔ بینا شکایت دگر است
که چون بجلوه در آئی حجاب من نظر است
به نوریان ز من پا به گل پیامی گوی
حذر ز مشت غباری که خویشتن نگر است
نوا زنیم و به بزم بهار می سوزیم
[...]
ملکالشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۱۸ - دختر ناکام
چه شد که نرگس مستش ز آبِ دیده تر است
چه شد که لالهٔ رویش به رنگ معصفر است
چرا سعادت ازین تازهدختر ناکام
بریده مهر و از او سال و ماه بیخبر است
نه روی خانه، نه یارای دیدن یاران
[...]
ملکالشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۱۴ - گفتوگوی دو شاه
ز روس نیز نترسم اگرچه پر خطر است
که «اسکویت» ز «سازانوف» بسی زرنگتر است