گنجور

کسایی » دیوان اشعار » به سفلگان

 

عَصیب و گُرده برون کن، وزو زَوَنج نورد

جگر بیاژن و آگنج ازو بسامان کن

بجوش گردن و بالان و زیره باکن از وی

نمک بسای و گذر بر تَبَنْگوی نان کن

به گربه ده و به عَکّه سُپُرز و خیم همه

[...]

کسایی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۳۹

 

کرم به ابر سبکدست همچو عمان کن

تمام روی زمین را رهین احسان کن

ز باده چهره گلرنگ را فروزان کن

ز قطره های عرق بزم را چراغان کن

به شکر این که جبین گشاده ای داری

[...]

صائب تبریزی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۹۱۴

 

دلا مسافرت از این دیار ویران کن

بکوی دوست چو مجنون سری بسامان کن

زانس آدمیانت بغیر وحشت نیست

چو وحشیان تو قراری زنوع انسان کن

طبیب نیست درین شهر بند و تو رنجور

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » مسمطات » مسمط در منقبت حضرت شاه اولیا علی مرتضی روحی و ارواحنا فداه

 

حدیث نفس مرا گفت ترک عرفان کن

ببند طرف ز دولت ز فقر کتمان کن

چه گفت گفت که ترک وصال جانان کن

بیار روی به تن پشت بر دل و جان کن

صفای اصفهانی
 
 
sunny dark_mode