گنجور

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۸

 

بیا، بیا که ز مهرت به جان همی گردم

به بوی وصل تو گرد جهان همی گردم

تو خفته‌ای، خبرت کی بود؟ که من هر شب

به گرد کوی تو چون پاسبان همی گردم

ملامت من بیدل مکن درین غرقاب

[...]

اوحدی
 
 
sunny dark_mode