گنجور

عنصری » قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید » شمارهٔ ۲۱

 

ز راستی و بلندی که مر ترا بالاست

به وصفت اندر، معنی بلند گردد و راست

عنصری
 

عنصری » قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید » شمارهٔ ۲۲

 

اگر چه تنها باشد همه جهان با اوست

و گرچه با او باشد همه جهان تنهاست

گناه دشمن پوشد چو تیره گشت بعفو

بچیرگی در عفو از شمایل حکماست

عجب مدار ز من گر مدیح او گویم

[...]

عنصری
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۳

 

اگر بزرگی و جاه و جلال در درم است

ز کردگار بر آن مرد کم درم ستم است

نداد داد مرا چون نداد گربه مرا

تو را از اسپ و خر و گاو و گوسفند رمه است

یکی به تیم سپنجی همی نیابد جای

[...]

ناصرخسرو
 

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۵

 

در قناعت و توفیق دین و مذهب راست

بروزگار تو ، ای فخر کاینات ، کراست؟

برون ز راه تو هر راه کاندر آفاقست

غریق بیم و امید و اسیر روی و ریاست

فزایش سخن و نکتۀ بدیع تو را

[...]

ازرقی هروی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۶ - در مدح ابوالیسر سپهدار اران

 

سرشگ ابر بکردار لؤلؤ لالاست

نسیم باد بکردار عنبر ساراست

سپاه برف رمید و سپاه لاله رسید

خروش زاغ نشست و خروش فاخته خاست

بهر کجا نگری پیش چشم تو گهر است

[...]

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۸ - در مدح سید الوزراء عمیدالملک ابونصر

 

نگار من به لطیفی بسان پاک هواست

مرا بدو چو خرد را بجان پاک هواست

اگر چو ابر شد از اشگ چشم من نشگفت

که چون هوا شدم از عشق و جای ابر هواست

بدر و زر دیبا آراستم دو چشم دوزخ

[...]

قطران تبریزی
 

لبیبی » قطعات و قصاید به جا مانده » شمارهٔ ۷ - در دیوان مسعود سعد سلمان

 

بنظم و نثر کسی را گر افتخار سزاست

مرا سزاست که امروز نظم و نثر مراست

لبیبی
 

لبیبی » قطعات و قصاید به جا مانده » شمارهٔ ۷ - در دیوان مسعود سعد سلمان

 

سخن که نظم دهند آن درست باید و راست

طریق نظم درست اندر این زمانه جزاست

سخن که من بنگارم به نظم اگر دگری

به نثر خوب گزارد چنان گزارد راست

ز حسن خالی دارم ز لفظ ناقص پاک

[...]

لبیبی
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۱ - در ستایش سلطان محمود و اقتفای استاد لبیبی

 

به نظم و نثر کسی را گر افتخار سزاست

مرا سزاست که امروز نظم و نثر مراست

به هیچ وقت مرا نظم و نثر کم نشود

که نظم و نثرم در است و طبع من دریاست

به لطف آب روانست طبع من لیکن

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » توصیفات » روزهای هفته » شمارهٔ ۴ - چهارشنبه

 

چهارشنبه بتا نوبت عطارد راست

نشاط باید کرد و نبید باید خواست

بتا عطارد جادو و چشم تو جادو

ازین دو جادوگر مظلمت کنیم رواست

به پیش شاه ملک ارسلان بن مسعود

[...]

مسعود سعد سلمان
 

عمعق بخاری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲ - قصیده

 

عنان همت مخلوق اگر به دست قضاست

چرا دل تو چراگاه چون و چند و چراست؟

گر اعتقاد درست است، اعتراض محال

ور اعتراض ثواب است، اضطراب خطاست

بلاست جستن بیشی و پیشدستی باز

[...]

عمعق بخاری
 

ابوالفرج رونی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵ - ایضاً له

 

ز عقدهاش باسلام در گشایشهاست

چنین گشایش در عقد نادر و عجب است

ابوالفرج رونی
 

ابوالفرج رونی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵ - ایضاً له

 

در آن زمان که جهانی پر آتشین عقبه است

در آن میان که سپاهی در آهنین سلب است

ابوالفرج رونی
 

ابوالفرج رونی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵ - ایضاً له

 

نه عدل را نظر است و نه عقل را بصر است

نه فضل را هنرست و نه حرص را طلب است

ابوالفرج رونی
 

ابوالفرج رونی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵ - ایضاً له

 

همیشه تا فلک است و همیشه تا ملک است

همیشه تا حسب است و همیشه تا نسب است

ابوالفرج رونی
 

ابوالفرج رونی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۷

 

به ذکر منقبت او زبان کلک تراست

از آن سبب دهن کلک عنبرآگین است

ابوالفرج رونی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۵۶

 

بتی‌که قامت او سرو را بماند راست

خمیده زلف گرهگیر او چو قامت ماست

ز روی او برِ صورتگر از خیال و نشان

خیال حور بهشت و نشان ماه سماست

نماز شام که رفت آفتاب سوی نشیب

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » غزلیات » شمارهٔ ۵

 

ز عشق لاف تو ای پیر فوطه پوش خطاست

که عشق و فوطه و پیری بهم نیاید راست

تو را که هست دو عارض سپید و جامه‌ کبود

دلت سیاه و رخت زرد و اشک سرخ چراست

تو را به عشق همه راستگوی نشناسند

[...]

امیر معزی
 

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۸ - در مدح ناصرالملة والدین ابوالفتح طاهر

 

اگر محول حال جهانیان نه قضاست

چرا مجاری احوال برخلاف رضاست

بلی قضاست به هر نیک و بد عنان‌کش خلق

بدان دلیل که تدبیرهای جمله خطاست

هزار نقش برآرد زمانه و نبود

[...]

انوری
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۸

 

تو را که فضل و هنر هست و بخت و دولت نیست

درست شد که گنه مر زمانه نه تو راست

اگر چه حسن ادب داری و جمال هنر

چه فایده که دو چشم زمانه نابیناست

ادیب صابر
 
 
۱
۲
۳
۵
sunny dark_mode