گنجور

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۷

 

گر از جفای تو روزی دلم بیازارد

کمند شوق کشانم به صلح باز آرد

ز درد عشق تو دوشم امید صبح نبود

اسیر عشق چه تاب شب دراز آرد

دلی عجب نبود گر بسوخت کآتش تیز

[...]

سعدی
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۰

 

اگر کسی خبری زان نگار باز آرد

به جان تو که جهانی بر او نیاز آرد

صبا اگر گذری می کنی به دلبر من

بگو که خاطر من بیش از این نیازارد

دل ضعیف من ار سوخت در غمش چه عجب

[...]

جهان ملک خاتون
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۸

 

تو آن نه ای که جفای تو دل بیازارد

هلاکت غم تو جان رفته باز آرد

بدهر چون شب هجر تو نیست پاینده

اگر هزار چو یلدا شب دراز آرد

چه حاجتست باکسیر کاوزرنابست

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 
 
sunny dark_mode