گنجور

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۲ - در مدح امیر یمین الدین

 

کسیکه قصد سر زلف آن نگار کند

چو زلف او دل خود زار و بیقرار کند

کسیکه دارد امید کنار بوس ازو

بسا که خون دل از دیده برکنار کند

دلم ربود بدانزلف همچو چنگل باز

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۳

 

کسی که قصد سر زلف آن نگار کند

چو زلف او دل خود زار و بی قرار کند

کسی که دارد امید کنار و بوس ازو

بسا که خون دل از دیده در کنار کند

دلم ربود بدان زلف همچو چنگل باز

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱

 

کسی که پشت بر آن روی چون نگار کند

باختیار هلاک خود اختیار کند

نه رای آنکه دلم دل زیار برگیرد

نه روی آنک تنم پشت بر دیار کند

ز روزگار هر آن محنتم که پیش آمد

[...]

خواجوی کرمانی
 

عبید زاکانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷ - در مدح شاه شیخ ابواسحاق

 

چو صبح رایت خورشید آشکار کند

ز مهر قبلهٔ افلاک زرنگار کند

زمانه مشعلهٔ قدسیان برافروزد

سپهر کسوت روحانیان شعار کند

خجسته خسرو سیارگان به طالع سعد

[...]

عبید زاکانی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ ششم (در مطایبه) » بخش ۲۲

 

چو میزبان بنهد خوان مکرمت آن به

که از ملاحظه میهمان کنار کند

نه آن که بر سر خوان لقمه لقمه او را

به زیر چشم ببیند به دل شمار کند

جامی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۰ - در مدح میر نجم الدین محمود گوید

 

چو قتل اهل دل از غمزه تیر یار کند

مرا هلاک به شمشیر انتظار کند

اگرچه خاک شدم چشم آن هنوزم هست

که سرو قد تو از چشم من گذار کند

تو آفتابی و گر من غبار ره گردم

[...]

اهلی شیرازی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۶

 

کجاست فتنه که آن شوخ را سوار کند

زمانه را گل آشوب در کنار کند

گناه کارم و دردا که نیست آن عزت

که انفعال به عفوم امیدوار کند

برای آن که دلیرش کند به خون ریزی

[...]

عرفی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۴

 

لب تو ساغر می را نمک به کار کند

رخ تو آینه را چشم اشکبار کند

گرفتم آنکه دهد وعده شاهد امید

دماغ کو که کسی صرف انتظار کند

تهی ز شیوه ی کم فطرتی چو کاری نیست

[...]

سلیم تهرانی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۲۹

 

فغان چه با دل سنگین آن نگار کند

خروش بحر به گوش صدف چه کار کند

ز قرب زلف دل تنگ من گشاده نشد

چه عقده باز ز دل دست رعشه دارکند

بود ز وسمه دو ابروی آن بهشتی رو

[...]

صائب تبریزی
 

طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » ابیات برگزیده از غزلیات » شمارهٔ ۳۶۷

 

مرا به نسبت آدم، زمانه خوار کند

خطا ز دست پدر شد، پسر چه کار کند

صبا کجاست که از غنچه لبت، حرفی

زند به گوش خزان، کار صد بهار کند

نگه ذخیره نماید همیشه مردم چشم

[...]

طغرای مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۷

 

به هیچ، ناخن ما را کی اعتبار کند؟

مگر به زلف تو دندان شانه کار کند

مرا چو شیشه خالی، کدام رنگ و چه بوی

بیار می که خزان مرا بهار کند

ز دست رفت دلم، تا به کی توان دیدن

[...]

قدسی مشهدی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۶

 

لبت به پیرهن تنگ غنچه خار کند

عبیر خطّ تو خون در دل بهار کند

خراب نرگس شوخت شدم که از نگهی

سراسر دو جهان را کرشمه زار کند

رود چو موج ز دستش، عنان خودداری

[...]

حزین لاهیجی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۸ - وله

 

چنین که جلوه گل از طرف مرغزار کند

سزد که نعرهٔ مستانه مرغ زار کند

ز بس شکوفه شکفت و فروغ یافت چمن

چراغ را ز شگفتی به چشم تار کند

کنون ز یمن شکوفه مکانتش ننهد

[...]

جیحون یزدی
 
 
sunny dark_mode