گنجور

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۴

 

قلندران تهی سر کلاه دارانند

به ترک یار بگفتند و بربارانند

نظر به صورت ایشان ز روی معنی کن

که پشت لشکر معنی چنین سوارانند

تو در پلاس سیه‌شان نظر مکن به خطا

[...]

اوحدی
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۵

 

غلامِ نرگسِ مستِ تو تاجدارانند

خرابِ بادهٔ لعلِ تو هوشیارانند

تو را صبا و مرا آبِ دیده شد غَمّاز

و گر نه عاشق و معشوق رازدارانند

ز زیرِ زلفِ دوتا چون گذر کُنی بِنْگر

[...]

حافظ
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹

 

به باغ لاله و گل رونق بهارانند

ولی برآمده سرخ از تو شرمسارانند

نظر به حال شقایق کن ای سحاب کرم

که از نوایر شوق تو داغدارانند

شب از چه گشت سیه جامه چرخ نیلی پوش

[...]

جامی
 

امیرعلیشیر نوایی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۹ - تتبع خواجه

 

گدای کوی خرابات تاجدارانند

خرابات جام می عشق هوشیارانند

قرارگاه دل آن طره را چسان سازم

در آن سلاسل مشکین چو بیقرارانند

به گلشن رخش از بلبلی چو من چه حساب

[...]

امیرعلیشیر نوایی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۵۰

 

سپند خال لبت آتشین عذارانند

به خون تپیده لعل تو تاجدارانند

اگر چه سبعه سیاره گردشی دارند

نظر به شعله خوی تو نی سوارانند

نوشته است به روی بتان به خط غبار

[...]

صائب تبریزی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵

 

دو چشم مست تو فرهنگ هوشیارانند

دو بند زلف تو زنجیر رستگارانند

مپوش چهره که از شرم روی و جلوه ی حسن

بهر طرف که خرامی نقاب دارانند

گدای گوشه نشینم چه لاف مهر زنم

[...]

نشاط اصفهانی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۹

 

بتان شهر ستم پیشه شهریارانند

که در ستم روش آموز روزگارانند

برند دل به ادایی که کس گمان نبرد

فغان ز پرده نشینان که پرده دارانند

به جنگ تا چه بود خوی دلبران کاین قوم

[...]

غالب دهلوی
 

حاجب شیرازی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۷

 

اسیر سنبل زلف تو گلعذارانند

خمار نرگس مست تو هوشیارانند

تو آن گلی که ز تاب رخت به گلشن دهر

سخن بر آن همه چون لاله داغدارانند

جفا و جور و تطاول ز ما دریغ مدار

[...]

حاجب شیرازی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۷

 

بر آستانهٔ میخانه خاکسارانند

که در‌ امور فلک صاحب اختیارانند

مبین به خفّتشان کاین برهنه پا و سران

همه به مملکت عشق تاجدارانند

همیشه مرد خدا گوهری بود کمیاب

[...]

صغیر اصفهانی
 

شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰ - جلوه جلال

 

شب است و چشم من و شمع اشک‌بارانند

مگر به ماتم پروانه سوگوارانند

چه می‌کند بدو چشم شب فراق تو ماه

که این ستاره‌شماران ستاره‌بارانند

مرا ز سبز خط و چشم مستش آید یاد

[...]

شهریار
 
 
sunny dark_mode