گنجور

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲

 

مشو، مشو، ز من خسته‌دل جدا ای دوست

مکن، مکن، به کف اندُهم رها ای دوست

برس، که بی‌تو مرا جان به لب رسید، برس

بیا که بر تو فشانم روان، بیا ای دوست

بیا، که بی‌تو مرا برگ زندگانی نیست

[...]

عراقی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۳

 

ز حد گذشت جدایی میان ما ای دوست

بیا بیا که غلام توام بیا ای دوست

اگر جهان همه دشمن شود ز دامن تو

به تیغ مرگ شود دست من رها ای دوست

سرم فدای قفای ملامتست چه باک

[...]

سعدی
 
 
sunny dark_mode