گنجور

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۸۸۴

 

یک ام شبی که به خلوت جمال دوست ببینم

به از ممالک روی زمین به زیر نگینم

سماع بربط و جام خوش و حریف موافق

به روی دوست برآنم که در بهشت برینم

نه مرد باشم و باشم سزای آتش دوزخ

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۸۸۵

 

اگر ز بخت مساعد شود که روی تو بینم

دگر ز کوی تو نبود سفر به هیچ زمینم

من از خدای به حاجت جز این مراد نخواهم

که روی کرده به رویش به گوشه ای بنشینم

بر آستان تو مردن به از فراق تو دیدن

[...]

حکیم نزاری
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۰

 

ز چشم خلق هوس می‌کند که گوشه گزینم

ولی تعلق خاطر نمی‌هلد که نشینم

سوار گشتم و گفتم: ز دست او ببرم جان

کمند عشق بیفگند و درکشید ز زینم

گناه من همه در دوستی همین که: بر آتش

[...]

اوحدی
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶۴

 

نه بخت آنکه شبی با تو روبرو بنشینم

نه دل دهد که به جای تو دیگری بگزینم

زحال زار من ای هر دو دیده ام خبرت نیست

که نیست در غم تو غیر آه و ناله قرینم

برفتی از برم ای ماه سروقد گل اندام

[...]

جهان ملک خاتون
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۴

 

تو شاه مسند حسنی و من گدای کمینم

مرا سعادت آن از کجا که با تو نشینم

چو خاکروبی آن در دریغ داشتی از من

گذار تا خس و خار رهت به دیده بچینم

سواره رفتی و سودم جبین به راه تو چندان

[...]

جامی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۸

 

کدام صبح سعادت بود مبارک ازینم؟

که در برابرت آیم، صباح روی تو بینم

زهی مراد! که عاشق هلاک روی تو گردد

مراد من همه اینست، من هلاک همینم

گهی که سر بنهم بر زمین بپیش سگانت

[...]

هلالی جغتایی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۶

 

چنان به کوی تو آسوده از بهشت برینم

که در ضمیر نیامد خیال حوری عینم

کمند طره نهادی به پای طاقت و تابم

سپاه غمزه کشیدی به غارت دل و دینم

نه دست آن که دمی دامن وصال تو گیرم

[...]

فروغی بسطامی
 
 
sunny dark_mode