گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۸۱

 

ز هدهدان تفکر چو دررسید نشانش

مراست ملک سلیمان چو نقد گشت عیانش

پری و دیو نداند ز تختگاه بلندش

که تخت او نظرست و بصیرتست جهانش

زبان جمله مرغان بداند او به بصیرت

[...]

مولانا
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۸

 

دگر وجود ندارد لطیفه ئی ز دهانش

ز هیچکس نشنیدم دقیقه ئی چو میانش

چه آیتست جمالش که با کمال معانی

نمی رسد خرد دوربین بکنه بیانش

اگرچه پسته دهان در جهان بسند و لیکن

[...]

خواجوی کرمانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۷

 

هزارگونه متاع است ناز را به دکانش

نگاه گوشهٔ چشم از متاع‌های گرانش

خطاب خود به من از اهل بزم خواسته پنهان

که نرگسش شده گویا و خامش است زبانش

هزار نکته بیان می‌کند به جنبش ابرو

[...]

محتشم کاشانی
 
 
sunny dark_mode