گنجور

 
۱
۲
۳
۴
 

سعدی » گلستان » دیباچه

 

زبان‌بریده به کنجی نشسته صُمٌّ بُکمٌ

به از کسی که نباشد زبانش اندر حُکم

۱ بیت
سعدی
 

سعدی » گلستان » دیباچه

 

گر التفات خداوندی‌اش بیاراید

نگارخانهٔ چینی و نقش اَرتَنگی‌ست

امید هست که روی ملال در نکشد

از این سخن که گلستان نه جای دلتنگی‌ست

علی الخصوص که دیباچهٔ همایونش

[...]

۳ بیت
سعدی
 

سعدی » گلستان » دیباچه

 

اگر چه پیش خردمند خامشی ادب است

به وقت مصلحت آن به، که در سخن کوشی

دو چیز طَیرهٔ عقل است، دم فرو بستن

به وقت گفتن و گفتن به وقت خاموشی

۲ بیت
سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۵

 

توانم آنکه نیازارم اندرونِ کسی

حسود را چه کنم؟ کو ز خود به رنج در است

بمیر تا برهی ای حسود کاین رنجی‌ست

که از مشقّتِ آن جز به مرگ نَتْوان رست

۲ بیت
سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۹

 

بدین امید به سر شد، دریغ، عمرِ عزیز

که آنچه در دلم است از دَرَم فراز آید

امیدِ بسته بر آمد ولی چه فایده زانک

امید نیست که عمرِ گذشته باز آید

۲ بیت
سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۰

 

به بازوانِ توانا و قوّتِ سرِ دست

خطاست پنجهٔ مسکینِ ناتوان بشکست

نترسد آن که بر افتادگان نبخشاید؟

که گر ز پای در آید کسش نگیرد دست؟

هر آن که تخمِ بدی کشت و چشمِ نیکی داشت

[...]

۴ بیت
سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۳

 

قرار بر کفِ آزادگان نگیرد مال

نه صبر در دلِ عاشق نه آبْ در غربال

۱ بیت
سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۳

 

به روی خود درِ طمّاع باز نتوان کرد

چو باز شد، به دُرُشتی فراز نتوان کرد

۱ بیت
سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۵

 

همای بر همه مرغان از آن شرف دارد

که استخوان خورد و جانور نیازارد

۱ بیت
سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۶

 

مکن فراخ‌رَوی در عمل، اگر خواهی

که وقتِ رفعِ تو، باشد مجالِ دشمن تنگ

تو پاک باش و مدار از کس، ای برادر، باک

زنند جامهٔ ناپاک گازُران بر سنگ

۲ بیت
سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۶

 

ز کارِ بسته میندیش و دلْ شکسته مدار

که آبِ چشمهٔ حیوان درونِ تاریکی است

۱ بیت
سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۷

 

چو کعبه قبلهٔ حاجت شد، از دیارِ بعید

روند خلق به دیدارش از بسی فرسنگ

تو را تحمّلِ امثالِ ما بباید کرد

که هیچ کس نزند بر درختِ بی‌بَر، سنگ

۲ بیت
سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۷

 

چه جرم دید خداوندِ سابق‌الاِنعام؟

که بنده در نظرِ خویش خوار می‌دارد

خدای راست مسلّم بزرگواری و حکم

که جرم بیند و نان برقرار می‌دارد

۲ بیت
سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۹

 

اگر ز باغِ رعیّت مَلِک خورد سیبی

بر آورند غلامانِ او درخت از بیخ

به پنج بیضه که سلطان ستم روا دارد

زنند لشکریانش هزار مرغ به سیخ

۲ بیت
سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۲۰

 

نه هرکه قوّتِ بازویِ منصبی دارد

به سلطنت بخورد مالِ مردمان به گزاف

توان به حلق فرو بردن استخوانِ درشت

ولی شکم بدَرَد چون بگیرد اندر ناف

۲ بیت
سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۲۵

 

دو بامداد اگر آید کسی به خدمتِ شاه

سِیُم، هرآینه در وی کند به لطف نگاه

۱ بیت
سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۲۶

 

چه سال هایِ فراوان و عمر‌هایِ دراز

که خلق بر سرِ ما بر زمین بخواهد رفت

چنان که دست‌ به‌ دست آمده‌ست مُلک به ما

به دست هایِ دگر هم چنین بخواهد رفت

۲ بیت
سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۳۷

 

اگر بمُرد عَدو، جایِ شادمانی نیست

که زندگانیِ ما نیز جاودانی نیست

۱ بیت
سعدی
 

سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۱۹

 

به روزگارِ سلامت، شکستگان دریاب

که جبرِ خاطرِ مسکین بلا بگرداند

چو سائل از تو به زاری طلب کند چیزی

بده وگرنه ستمگر به زور بستاند

۲ بیت
سعدی
 

سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۲۳

 

به عذر و توبه توان رستن از عذابِ خدای

ولیک می‌نتوان از زبانِ مردم رَست

۱ بیت
سعدی
 
 
۱
۲
۳
۴
 
تعداد کل نتایج: ۷۷