گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳۰

 

ای عاشقان ای عاشقان آن کس که بیند روی او

شوریده گردد عقل او آشفته گردد خوی او

معشوق را جویان شود دکان او ویران شود

بر رو و سر پویان شود چون آب اندر جوی او

در عشق چون مجنون شود سرگشته چون گردون شود

[...]

مولانا
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۶۰

 

خیزد چو از خواب آن پسر تا کس نشوید روی او

کاندر خمارم خوش کشد آن نرگس جادوی او

زینگونه کز این دیده ام خون می رود پی در پی اش

مشکل که آب خوش خورد هرگز کسی از جوی او

شمشیر در دستم نهید امشب به کویش می روم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵۹

 

ای عید، بنمودی به من دی صورت ابروی او

امروز قربان می‌شوم، گر می‌نمایی روی او

عید من آن رخسار بس، تا درتنم باشد نفس

چندان که دارم دسترس باشم به جست و جوی او

بر عید گاه ار بگذرد، چوگان به دست، از لاله رخ

[...]

اوحدی
 
 
sunny dark_mode