گنجور

ناصرخسرو » دیوان اشعار » مسمط

 

عالی حسامش سر درو خورشید دین را نور و ضو

بدخواه او مملوک شو سر حقایق زو شنو

ناصرخسرو
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳۹

 

والله ملولم من کنون از جام و سغراق و کدو

کو ساقی دریادلی تا جام سازد از سبو

با آنچ خو کردی مرا اندرمدزد آن ده مها

با توست آن حیله مکن این جا مجو آن جا مجو

هر بار بفریبی مرا گویی که در مجلس درآ

[...]

مولانا
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۶

 

گر مطربی رودی زند، بی می ندارد آبرو

ور بلبلی عیشی کند، بی گل ندارد رنگ و بو

آهنگ تیز چنگ و نی، بی می ندارد شورشی

شیرین حدیثی می‌کند، مطرب شراب تلخ کو؟

با رود خشک و رود زن، تا چند سازم ساقیا

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۸

 

با آنکه آبم برده‌ای، یکباره دست از ما مشو

باشد که یکبار دگر، باز آید آب ما به جو

تا کی به بوی عنبرین زنجیر زلف سر کشت؟

آشفته پویم در به در دیوانه گردم کو به کو

من مست ورندو عاشقم، وز زهد و تقوی فارغم

[...]

سلمان ساوجی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۶۹

 

این چشم تو دایم مدام آب روان دارد به جو

بنشین دمی بر چشم ما آن آبروی ما بجو

سرچشمهٔ آبی خوشست در عین ما می‌کن نظر

کآب زلالی می‌رود از دیدهٔ ما سو به سو

رو را به آب چشم خود می‌شو که تا یابی صفا

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۲

 

ای ساقی جان بخش ما،یک لحظه ما را بازجو

بحرست جام جان ما،ما را ز طرف جو مجو

ناصح قیامت می کند در وعظ و ما حیرت زده

بس فارغیم از قول او، گو: هر چه می خواهی بگو

ای ناصح، آخر تا بکی ما را ملامت می کنی؟

[...]

قاسم انوار
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۹

 

دیشب من و دل تا سحر کردیم از بس گفتگو

پژمرده گردید او ز من آزرده گشتم من از او

گفتم بیا شو منزوی تاکی پی خوبان روی

گفتا برو پندم مده عقل وخرد ازمن مجو

گفتم به زلف آن صنم کم همنشینی کن دلا

[...]

بلند اقبال
 
 
sunny dark_mode