گنجور

ناصرخسرو » دیوان اشعار » مسمط

 

اکنون صبای مشک شم آرد برون خیل و حشم

لؤلؤ برافرازد علم چون ابر در آرد ز نم

ناصرخسرو
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۳

 

در راه عشق ای عاشقان خواهی شفا خواهی الم

کاندر طریق عاشقی یک رنگ بینی بیش و کم

روزی بیاید در میان تا عشق را بندی میان

عیسی بباید ترجمان تا زنده گرداند به دم

چون دیده کوته‌بین بود هر نقش حورالعین بود

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰۸

 

روحی فداک ای محتشم لبیک لبیک ای صنم

ای رای تو شمس‌الضحی وی روی تو بدرالظلم

مایه ده آدم تویی میوهٔ دل مریم تویی

همشهری زمزم تویی یا قبلة الله فی العجم

دانم که از بیت‌اللهی شیری بگو یا روبهی

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۲ - از من جدا شد ناگهان بر من جهان شد چون قفس

 

دایم ز حسن آن صنم چون چشم او بختم دژم

چون زلف او پشتم به خم دل پر ز تف رخ پر ز نم

سنایی
 

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الملک و البراهمة » بخش ۵

 

هم گنج داری هم خدم بیرون از جه از کتم عدم.

بر فرق فرقد نه قدم بر بام عالم زن علم

انجم فرو روب از فلک عصمت فروشوی از ملک

بر زن سما را بر سمک انداز در کتم عدم

نصرالله منشی
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۸۲

 

ای ساقی روشن دلان بردار سغراق کرم

کز بهر این آورده‌ای ما را ز صحرای عدم

تا جان ز فکرت بگذرد وین پرده‌ها را بردرد

زیرا که فکرت جان خورد جان را کند هر لحظه کم

ای دل خموش از قال او واقف نه‌ای ز احوال او

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۸۴

 

عشقا تو را قاضی برم کاشکستیم همچون صنم

از من نخواهد کس گوا که شاهدم نی ضامنم

مقضی توی قاضی توی مستقبل و ماضی توی

خشمین توی راضی توی تا چون نمایی دم به دم

ای عشق زیبای منی هم من توام هم تو منی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۸۸

 

ای نفس کل صورت مکن وی عقل کل بشکن قلم

ای مرد طالب کم طلب بر آب جو نقش قدم

ای عاشق صافی روان رو صاف چون آب روان

کاین آب صافی بی‌گره جان می فزاید دم به دم

از باد آب بی‌گره گر ساعتی پوشد زره

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۸۹

 

ای پاک رو چون جام جم وز عشق آن مه متهم

این مرگ خود پیدا کند پاکی تو را کم خور تو غم

ای جان من با جان تو جویای در در بحر خون

تا در که را پیدا شود پیدا شود ای جان عم

من چون شوم کوته نظر در عشق آن بحر گهر

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » اول

 

ترجیع کن هین ساقیا درده شرابی چون بقم

تا گرم گردد گوشها من نیز ترجیعی کنم

مولانا
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۲

 

جانا هزاران آفرین بر جانت از سر تا قدم

صانع خدایی کاین وجود آورد بیرون از عدم

خورشید بر سرو روان دیگر ندیدم در جهان

وصفت نگنجد در بیان نامت نیاید در قلم

گفتم چو طاووسی مگر عضوی ز عضوی خوبتر

[...]

سعدی
 

سعدی » مجالس پنجگانه » شمارهٔ ۱ - مجلس اول

 

الحمدلله الذی خلق الوجود من العدم

فبدت علی صفحاته انوارُ اسرار القدم

شکر آن خدایی را که او هست آفریده‌ست از عدم

پس کرد پیدا بر عدم انوار اسرار قدم

ما زال فی آزاله معززا بجلاله

[...]

سعدی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۵ - در مدح امیر شیخ حسن

 

عید است بر خیز ای صنم ، پیش آر پیش از صبحدم

در بزم جمشید زمان ، خام خم اندر جام جم

هان پختگان را خام ده ، دردی کشان را جام ده

اسلامیان را نام ده ، وز کفر بر ما کش رقم

کنج مساجد عام را ، میخانه ی در د آشام را

[...]

سلمان ساوجی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۰

 

تاتو نپنداری مرا میلم به مالی می کشد

من نعمت الله یافتم نعمت به عالم می دهم

شاه نعمت‌الله ولی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر اول - قسمت اول » بخش دوم - قسمت دوم

 

شد وقت آن دیگر که من ترک شکیبائی کنم

ناموس را یکسو نهم، بنیاد رسوائی کنم

چندان بکوشم در وفا کز من نپوشد راز خود

هم محرم مجلس شوم، هم باده پیمائی کنم

تو خفته و من هر شبی در خلوت جان آرمت

[...]

شیخ بهایی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۳

 

ایمن نباشد عاشقی در کویت از تیغ ستم

با آن که دارد ایمنی صیدی که باشد در حرم

مهر رخت خلوت گزین آنجا که بنایی جبین

پیدا که خورشید از زمین آنجا که بگذاری قدم

گاهی از آن صفر دهان گاهی از آن موی میان

[...]

سحاب اصفهانی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۷۷۴

 

ای مظهر جان‌آفرین جانی تو از سر تا قدم

هر جا و جودی شد عیان پیش وجودت شد عدم

ای آسمانت آستان گرد رهت کون و مکان

بر لوح کن بی‌امر تو کی کار فرماید قلم

گفتم به نخلی ماند او کز لب رطب افشاند او

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » فردوس در شرح احوال متأخرین و معاصرین » بخش ۵۰ - مظفر کرمانی قُدِّسَ سِرُّه

 

راهی است سوی کوی تو چون موی توای محتشم

باریک و تاریک و سیه طولانی و پرپیچ و خم

بسیار در وی عقده‌ها چون عقده‌های توبه تو

بسیار در وی دام‌ها چون دام‌های خم به خم

ذکر تو ورد هر زبان در مسجد و درمیکده

[...]

رضاقلی خان هدایت
 

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین » بخش ۱۱۰ - عابد بیرمی قُدِّسَ سِرُّهُ

 

باشاخه‌ها اخضر شدم با لاله‌ها احمر شدم

با باغبانان در چمن من سال‌ها گل چیده‌ام

رضاقلی خان هدایت
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode