گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۵۹

 

ترکی ست بدخو آنکه من دارم سر و سودای او

چشمی ست کافر آنکه شد جان و دلم یغمای او

شکلی به دل پنهان شده، بالا بلای جان شده

ای صد چو من قربان شده بر قد و بر بالای او

دل زان سر زلف دو تا زیر کلاهش کرده جا

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۶

 

خواهم فگندن خویش را پیش قد رعنای او

تا بر سر من پا نهد، یا سر نهم بر پای او

سرو قدش نوخاسته، ماه رخش ناکاسته

خوش صورتی آراسته، حسن جهان‌آرای او

گر در رهش افتد کسی، کمتر نماید از خسی

[...]

هلالی جغتایی
 

طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۱ - سیدجان

 

سرو و صنوبر شد خجل از قامت زیبای او

آشفته سنبل با سمن از زلف عنبرسای او

یک سو دریده پیرهن گل از گل رویش نگر

خون بسته در دل غنچه را دیگر طرف سودای او

در دل هوای عشق او داغست چون من لاله هم

[...]

طغرل احراری
 
 
sunny dark_mode