گنجور

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۹

 

از بهر حسرت دادنم هر لحظه منشین با کسی

اوقات خود ضایع مکن بر رغم چون من ناکسی

از شوخیت بر قتل خود دارم گمان اما کجا

پروای این ناکس کند مثل تو بی‌پروا کسی

اقبال و ادبارم نگر کامشب به راهی این پسر

[...]

محتشم کاشانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۰

 

در هیچ‌جا هرگز نشد بیند ترا تنها کسی

یا تو در آغوش کسی یا در بر تو ناکسی

خاکیست دشت عشق را کز طبع شورانگیز آن

مجنون‌صفت پیدا شود هر دم درین صحرا کسی

دادند از مهر تو جهان عشاق و تو نامهربان

[...]

مشتاق اصفهانی
 
 
sunny dark_mode