گنجور

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۳

 

تو کشیده تیغ و مرا هوس که ز قید جان برهانیم

به مراد دل برسی اگر به مراد خود برسانیم

همه شب چو شمع ستاده‌ام که نشانمت به حریم دل

به حریم دل چه شود که اگر بنشینی و بنشانیم

چه کنم نظر به مه دگر که ز دل غم تو رود به در

[...]

محتشم کاشانی
 

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶

 

به حریم خلوت خود شبی چه شود نهفته بخوانیم

به کنار من بنشینی و به کنار خود بنشانیم

من اگر چه پیرم و ناتوان تو ز آستان خودت مران

که گذشته در غمت ای جوان همه روزگار جوانیم

منم ای برید و دو چشم تر ز فراق آن مه نوسفر

[...]

هاتف اصفهانی
 

رشحه » شمارهٔ ۲۵ - غزل چه شود اگر که بری ز دل همه دردهای نهانیم

 

چه شود اگر که بری ز دل همه دردهای نهانیم

به کرشمه‌های نهانی و به تفقدات زبانیم

نه به ناز تکیه کند گلی نه به ناله دلشده بلبلی

تو اگر به طرف چمن دمی بنشینی و بنشانیم

ز غم تو خون دل ناتوان، ز جفات رفته ز تن توان

[...]

رشحه
 
 
sunny dark_mode