×
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶۳
اگر بر تن خویش سالار و میرم
ملامت همی چون کنی خیر خیرم؟
چه قدرت رود بر تن منت ازان پس؟
نه من همچو تو بندهٔ چرخ پیرم
اسیرم نکرد این ستمگاره گیتی
[...]
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۴
به چشم تو زینسان که صیدی حقیرم
کی از غمزه سازی مشرف به تیرم
چو بر من کشی تیر ترسم که تیرت
به من نارسیده ز شادی بمیرم
برآورده دست نیازم که شاید
[...]