×
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۴
به خدا اگر بمیرم که دل از تو برنگیرم
برو ای طبیبم از سر که دوا نمیپذیرم
همه عمر با حریفان بنشستمی و خوبان
تو بخاستی و نقشت بنشست در ضمیرم
مده ای حکیم پندم که به کار در نبندم
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۷۸۴
بزنی اگر به تیرم نظر از تو برنگیرم
منم آن مریض مجنون که دوا نمیپذیرم
همه شب خیال زلفت به ضمیر ماست مضمر
چه عجب که ضیمران زار شود همه ضمیرم
چه نهی به پای بندم چه گره زنی کمندم
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۷۹۰
زشکنجه گر بمیرم نظر از تو برنگیرم
چون زتست درد درمان زکسی نمی پذیرم
تو زحسن بی نظیری بدیار ماه رویان
من دلشده نظرباز و بعشق بی نظیرم
چه رها کنی زبندم که سراست در کمندم
[...]
قاآنی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹
بکش ار کشی به تیغم، بزن ار زنی به تیرم
بکن آنچه میتوانی که من از تو ناگزیرم
همه شرط عاشق آنست که کام دوست جوید
بکن ار کنی قبولم، ببر ار بری اسیرم
سر من فرو نیاید به کمند پهلوانان
[...]