×
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷
دل در آن یار دلاویز آویخت
فتنه اینست که آن یار انگیخت
دل و دین و می و عهد و قوت
رخت بر سر به یکی پای گریخت
دل من باز نمییابد صبر
[...]
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۹ - سبب نظم جواهر آبدار سبحة الابرار که هر عقد وی از رشته آمال عقده گشاست و هر مهره از آن در گردش احوال مهر افزاست
بر سرم گوهر و در چندان ریخت
که مرا رشته طاقت بگسیخت
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۳۸ - حکایت آن متورع آبی از قبول مرغابی شکار کرده به چنگل بازی طعمه از غیر وجه خورده
صید را از خم فتراک آویخت
جانب پیر جنیبت انگیخت
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۵۸ - عقد هفدهم در توکل که اعتماد است بر کفیل ارزاق و تفویض امر به تدبیر وکیل علی الاطلاق عمت الاؤه و تقدست اسماؤه
غم روزیت چو در جان آویخت
آبت از دیده و خون از دل ریخت
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۶۷ - عقد بیستم در شوق که کمندیست برازنده کنگره وصال و زمامیست رساننده به سر منزل اتصال
وان دگر لشکر همت انگیخت
لشکری را به دعایی خون ریخت
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۷۱ - حکایت دیده وری که به چشمی که در وقت وداع محبوب نگریست بعد از ملاقات به جمال وی ننگریست
رشکش آمد که به چشمی که نریخت
اشک چون رشته صحبت بگسیخت
شیخ بهایی » کشکول » دفتر چهارم - قسمت اول » بخش چهارم - قسمت اول
غم روزیت چو در جان آویخت
آبت از دیده و از دل خون ریخت
ادیب الممالک » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۲ - داستان کفش ابوالقاسم طنبوری بغدادی
ساعتی سیل سرشک از مژه ریخت
پس از آن حیله دیگر انگیخت