گنجور

عبید زاکانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷

 

میزند غمزهٔ مرد افکن او تیر مرا

دوستان چیست در این واقعه تدبیر مرا

من دیوانه نه آنم که نصیحت شنوم

پند پیرانه مده گو پدر پیر مرا

منم و نالهٔ شبگیر بدین سان که منم

[...]

عبید زاکانی
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸

 

در جوانی نه همی کرده غمت پیر مرا

کرده عشق رخ تو صورت تصویر مرا

ز ابرو ومژه گرفته است چرا تیر وکمان

گر نخواهد که کندترک تو نخجیر مرا

وصل دلبر دل من خواهد وبیند همه هجر

[...]

بلند اقبال
 
 
sunny dark_mode