گنجور

رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۶۴

 

چاکرانت به گه رزم چو خیاطانند

گرچه خیاط نیند، ای ملک کشور گیر

به گز نیزه قد خصم تو می‌پیمایند

تا ببرند به شمشیر و بدوزند به تیر

رودکی
 

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۱ - نیز در مدح خواجه ابوسهل دبیر، عبدلله بن احمد بن لکشن

 

بوستان سبز شد و مرغ در آمد به صفیر

ناله مرغ دلارام تر از نغمه زیر

ابر فروردین گویی به جهان آذین بست

که همه باغ پرندست و همه راغ حریر

گه زره باف شود باد و گهی جوشن دوز

[...]

فرخی سیستانی
 

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۵ - در عذر لاغری معشوق و توصیف لاغری و مدح امیر محمد بن محمود گوید

 

این بر این گوشه همیگوید: کای شاعر! گیر

و آن بر آن گوشه همیگوید: کای زائر! دار

فرخی سیستانی
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰۸

 

ای خردمند و هنر پیشه و بیدار و بصیر

کیست از خلق به نزدیک تو هشیار، و خطیر

گر خطیر آن بودی که‌ش دل و بازوی قوی است

شیر بایستی بر خلق جهان جمله امیر

ور به مال اندر بودی هنر و فضل و خطر

[...]

ناصرخسرو
 

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۲۳

 

در زمانی بجهان آن دو بگردند دلیر

وز جهانی بزمان آن دو بر آرند دمار

ازرقی هروی
 

منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۰ - در وصف خزان و مدح سلطان مسعود غزنوی

 

چون نگه کرد بدان دخترکان مادر پیر

سیر بودند یکایک، چه صغیر و چه کبیر

کردشان مادر بستر همه از سبز حریر

نه خورش داد مر آن بچگکان را و نه شیر

منوچهری
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۶۱

 

ای چو جد و پدر اندر خور دیهیم و سریر

ناصر دین و خدایت به همه کار نصیر

ملک شیردلی‌، خسرو شمشیر زنی

شاه لشکر شکنی،‌ پادشه کشور گیر

گه تو را چون فلک از غرب به شرق است مدار

[...]

امیر معزی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸۴ - در مدح ابوعمر عثمان مختاری شاعر غزنوی

 

نشود پیش دو خورشید و دو مه تاری تیر

گر برد ذره‌ای از خاطر مختاری تیر

آنکه در چشم خردمندی و در گوش یقین

پیش اندازهٔ صدقش به کمان آید تیر

آنکه پیش قلم همچو سنانش گه زخم

[...]

سنایی
 

وطواط » مقطعات » شمارهٔ ۴۸ - در مدیحه گوید

 

چاکران تو گه رزم چو خیاطانند

گرچه خیاط نیند ، ای ملک کشور گیر

بگز نیزه قد خصم تو می پیمایند

تا ببرند بشمشیر و بدوزند بتیر

وطواط
 

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳ - لعبت نخجیری چشم

 

زلف چون قیر تو ای بی تو مرا روز چو قیر

هست شبگیر و رخ خوب تو مه در شبگیر

مه بشبگیر حقیقت ندهد نور چنان

که رخ خوب دلارای تو زان زلف چو قیر

بسر زلف چو نخجیر تو دام دل ماست

[...]

سوزنی سمرقندی
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۸۲

 

اثر خشمش از نوش پدید آرد نیش

نظر لطفش از سیر برون آرد شیر

از یکی دو کند آنگه که به کف گیرد تیغ

وز دویی یک کند آنگه که بیندازد تیر

انوری
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۹۰

 

صنما این چه گمانست فرودست حقیر

تا بدین حد مکن و جان مرا خوار مگیر

کوه را که کند اندر نظر مرد قضا

کاه را کوه کند ذاک علی الله یسیر

خنک آن چشم که گوهر ز خسی بشناسد

[...]

مولانا
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۹

 

ما در این شهر غریبیم و در این ملک فقیر

به کمند تو گرفتار و به دام تو اسیر

در آفاق گشاده‌ست ولیکن بسته‌ست

از سر زلف تو در پای دل ما زنجیر

من نظر بازگرفتن نتوانم همه عمر

[...]

سعدی
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۶۲۷

 

گر مرا عقل کشد پای و سر اندر زنجیر

نیست از کوی توام یک نفس ای دوست گزیر

میل هر چیز به اصل و مرا میل به تو

هم‌چنان است که آتش متعلق به اثیر

هرچه جز قامت تو گر همه اوج فلک است

[...]

حکیم نزاری
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۲

 

گر چه دورم، نه صبورم ز تو، ای بدر منیر

دور بادا! که کند صبر ز یاد تو ضمیر

دلم آخر ز تو چون صبر تواند؟ کاول

گلم از خاک سر کوی تو کردند خمیر

چشم ازان غمزه و رخسار بنتوانم دوخت

[...]

اوحدی
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۲

 

روی زیبای ترا نیست در آفاق نظیر

چشم بد دور ز رخسار تو ای بدر منیر

از غم عارض چون شیر و لب چون شکرت

در گدازست تنم همچو شکر اندر شیر

ناوک غمزه خونریز مزن بر دل من

[...]

ابن یمین
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » المطائبات و المقطعات » شمارهٔ ۱۰ - وله

 

کافی دولت و دین میر ابوبکر که نیست

در جهانت بمعالی و کمالات نظیر

چه دهم شرح مقادیر عطای تو که نیست

با ایادی گفت حاصل کان عشر عشیر

بگشا دست جوانمردی و با همچو منی

[...]

خواجوی کرمانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۸

 

ای سر طره تو پای دلم را زنجیر

تویی از حسن توانگر منم از عشق فقیر

وی شهیدان هوای تو بشمشیر غمت

همه در کشتن خود گفته چو غازی تکبیر

نگرانی نبود سوی گلستان بهشت

[...]

سیف فرغانی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۳۲

 

نیست امروز مرا غیر مزعفر به ضمیر

دل گرفته است چو از آش جو و سرکه و سیر

ای برنج، ار چه غباری است ز قندت بر دل

به خود امروز بگفتم که برو خرده مگیر

بوی حلوای تر آمد به مشامم ز صبا

[...]

صوفی محمد هروی
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode