قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۱۳ - در مدح شاه ابومنصور
هنری مرد نباشد بر هر کس خطری
چون چنین است ترا چیست کنون زین هنری
ز محل کرد بدین شهر مرا دهر جدا
ز خطر کرد بدینجای مرا چرخ بری
بی محل باشم لیکن نه بدین بی محلی
[...]
منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۰ - در وصف خزان و مدح سلطان مسعود غزنوی
آب انگور خزانی را خوردن گاهست
که کس امسال نکردهست مر او را طلبی
منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۰ - در وصف خزان و مدح سلطان مسعود غزنوی
اینچنین آسان فرزند نزادهست کسی
که نه دردی متواتر بگرفتش، نه تبی
منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۰ - در وصف خزان و مدح سلطان مسعود غزنوی
دو تکز در شکم هریک ، نه بیش و نه کم
نه در ایشان ستخوانی، نه رگی، نه عصبی
منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۰ - در وصف خزان و مدح سلطان مسعود غزنوی
نه شغب کردند آن بچگکان و نه نفیر
بچهٔ گرسنه دیدی که ندارد شغبی؟
منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۰ - در وصف خزان و مدح سلطان مسعود غزنوی
بمرند این بچگان گرسنه بر خیر همی
بیم آنست که دیوانه شوم ای عجبی
منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۰ - در وصف خزان و مدح سلطان مسعود غزنوی
مرد باید که کند سعی در این باب همی
تا خداوند پدیدار کندتان سببی
منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۰ - در وصف خزان و مدح سلطان مسعود غزنوی
دادشان رزبان پیوسته سرآبی چو گلاب
نشد از جانبشان غایب، روزی و شبی
منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۰ - در وصف خزان و مدح سلطان مسعود غزنوی
تا درین باغ و درین خان و درین مان منند
دارم اندر سرشان سبز کشیده سلبی
منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۰ - در وصف خزان و مدح سلطان مسعود غزنوی
گفت کم صبر نماندهست درین فرقت بیش
رفت سوی رز، با تاختنی و خببی
منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۰ - در وصف خزان و مدح سلطان مسعود غزنوی
سر نگونسار ز شرم و رخ تیره ز گناه
هر یکی با شکم حامل و پرماز لبی
منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۰ - در وصف خزان و مدح سلطان مسعود غزنوی
نیست یک تن به میان همگان اندر به
اینچنین زانیه باشد بچهٔ هر عنبی
منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۰ - در وصف خزان و مدح سلطان مسعود غزنوی
همه آبستن گشتید و همه دیو نژاد
این مکافات چنین باشدتان اجر شبی
منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۰ - در وصف خزان و مدح سلطان مسعود غزنوی
نه یکی و نه دو و نه سه، هشتاد و دویست
این همه دخت بسودن نتواند عزبی
منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۰ - در وصف خزان و مدح سلطان مسعود غزنوی
نتوانیم که از ماه و ستاره برهیم
ز آفتاب و مه مان سود ندارد هربی
منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۰ - در وصف خزان و مدح سلطان مسعود غزنوی
چهره و رنگ و رخ و عادت آبا سپرند
تهمت آلوده نگردند به دیگر سببی
منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۰ - در وصف خزان و مدح سلطان مسعود غزنوی
تا فراوان نشود تجربت جان و تنم
کاین خشوکان را جز شمس و قمر نیست آبی
منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۰ - در وصف خزان و مدح سلطان مسعود غزنوی
و گر ایدونکه بباشند ز پشت دگران
از پس کشتن زنده نشوند، ای وربی!
منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۰ - در وصف خزان و مدح سلطان مسعود غزنوی
به لگد ناف و زهار همه از هم ببرید
که از ایشان، به تن اندر شده بودش غضبی