گنجور

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۶

 

گر شود ریش درون رخنه گر بیرونم

بنمایم به تو کز داغ نهانت چونم

هرچه دارم من مهجور ز عشقت بادا

روزی غیر به غیر از غم روز افزونم

وصلت ار خاصهٔ عاشق نبود روز جزا

[...]

محتشم کاشانی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۸۳۷

 

منکه در دشت جنون پیشرو مجنونم

شاید ار لیلی ایام شود مفتونم

یار لب بر لب من دارد و مست از می غیر

خون بدل جان بلب از آن دو لب میگونم

غرقه بحر خودی شد تن من نوح کجاست

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

وفایی مهابادی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۶۵

 

بی تو ای دوست ندانی که چه گویم چونم

به جمال تو که چون سوخت در و بیرونم

جلوه ای کن به من و شمع وجودم بردار

وعده ی وصل من آن است بریزی خونم

جانم آزاد کن از واهمه ی وصل و فراق

[...]

وفایی مهابادی
 
 
sunny dark_mode