گنجور

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۷

 

دل سرمست من آن نیست که باهوش آید

مگر آن لحظه کش آواز تو در گوش آید

رخت این آتش سوزنده که در سینه نهاد

عجب از دیگ هوس نیست که در جوش آید

بجز آن کایم و در پای غلامان افتم

[...]

اوحدی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۰

 

شور خندیدن گل چون به سر جوش آید

یادم از قهقههٔ آن بت می نوش آید

غافل از نالهٔ حیرت زدگانی هیهات

چه فغانها که به گوش از لب خاموش آید

غم درویش نشانید به خاکم چو خدنگ

[...]

جویای تبریزی
 
 
sunny dark_mode